دانشکده حقوق شهید بهشتی

۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

نبرد رستم و جومونگ


به رستم چنین گفت اون جومونگ! 

ندارم ز امثال تو هیچ باک 

که گر گنده ای من ز تو برترم 

اگر تو یلی من ز تو یلترم 



رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت: 



منم مرد مردان ایران زمین 

ز مادر نزادست چون من چنین 

تو ای جوجه با این قد و هیکلت 

برو تا نخورده است گرز بر سرت 



جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت: 



تو را هیچ کس بین ایرانیان 

نمی داندت چیست نام و نشان 

ولی نام جومونگ و سوسانو را 

همه میشناسند در هر مکان 

تو جز گنده بودن به چی دلخوشی 

بیا عکس من را به پوستر ببین 

ببین تی وی ات را که من سوژشم 

ببین حال میدن در جراید به من 

منم سانگ ایل گوکه نامدار 

ز من گنده تر نامده در جهان 

تو در پیش من مور هم نیستی 

کانال 3 رو دیدی؟ کور که نیستی 



در اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد: 



چنین گفت رستم به این مرد جنگ 

جومونگا ! تویی دشمنم بی درنـگ 

چنان بر تنت کـــوبم ایـــن نعلبکی 

که دیگر نخواهی تو سوپ، آبــکی 

مگـــر تو نـــدانی که مـن کیستم؟ 

من آن (تسو) سوسولت! نیستم 

منم رستم، آن شیر ایــران زمین 

(بویو) کوچک است در نگاهم همین 



بعد از رجز خوانی رستم پهلوان، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد: 



جومونگ آمد از پشت تل سیاه 

کنارش(یوها) مــادر بی گنـاه! 

بگفت:هین! منم آن جومونگ رشید 

هم اینک صدایت به گوشــم رسید 

(سوسانو) همواره بود همسرم 

دهــم من به فرمان او این سرم 

چون او گفته با تو نجنگم رواست 

دگر هر چه گویم به او بر هواست! 



و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید: 



و این شد که رستم سخن تازه کرد 

که حرف دلش گفت (پس کو نبرد؟!) 

بگفت ای جومونگا که حرف دل است 

که زن ها گـــرفتند اوضــاع به دست 

که ما پهلوانیم و این است حالمان 

که دادار باید رسد بر دل این و آن! 



و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند و بر حال خود گریه سر دادند: 



بگذار تا بگرییم چون ابر در بهــــــاران 

کز سنگ ناله خیزد بر حال ما جوانان

۷ نظر:

علی گفت...

بزرگوار نظر ......شعر چیه /؟؟؟

جواد گفت...

اکین خیلی توپ بود به شدت حال کردم در حد بمب

فریبا گفت...

آفرین خوب بود.

بروبچه های مدیریت جهانگردی دانشگاه شیراز گفت...

با سلام خدمت بر بچه های حقوق دانشگاه شهید بهشتی.
وبلاگ خیلی جالب و خوشکلی دارین.از مطالب جالبتون خیلی لذت بردم.
امید وارم شما هم از مطالب وبلاگ ما لذت بردیم.
با سپاس بروبچه های مدیریت جهانگردی دانشگاه شیراز....
www.tm-shirazu.blogfa.com

محمد.ن گفت...

عجب استعدادی!
عالی بود...

محسن.م گفت...

امين جان خيلي جالب بود اما من ميخواهم واقعيتي رو بيان كنم كه شايى كمتركسي باور كنه اينكه من يه شب جومونگ رو خواب ديدم در جنگلهاي بابا بزرگم كه من وجومونگ باهم جنگيديم بعد من فرار كردم كه در حين فرار تو راه يه نفر كه احتمالا پزشك بود منو ديد وبعد جومونگ منو ديد كه ناگهان از خواب بيدار شدم اكه كسي هم ميخواد اون منطقه وجنگل رو ببينه حتما سري هم به بابل بخش بندپی شرقی بزنه

92 گفت...

شعر جالبی بود ولی توجه به دو نکته
لازم است : 1-نقش موثر وبازدارنده
زن ها در هر جایی که تصور کنید حتی درون افسانه ها 2-متاسفانه سخن جومونگ به رستم که تو نا شناخته ای درست است زیرا در کشور ما آنقدر که جومونگ شناخته شده والگو قرار گرفته
است کمتر کسی از داستان های رستم زال باخبر است و فقط چندمورد مختصر در برخی کتابها از رستم پهلوان نام برده شده است.