دانشکده حقوق شهید بهشتی

۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه

قرآن من شرمنده ام(دکتر شریعتی)

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ "
چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام .
یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ،‌یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته ، ‌یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند ،‌ آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند .. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است …
قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ،
‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ، ‌حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند .
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .
آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ،‌ گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم...

۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

مقصر؟

همانقدر که مسخره میکنیم احترام نمی گذاریم

همانقدر که اشتباه میکنیم تفکر نمی کنیم

همانقدر که عیب میبینیم برطرف نمی کنیم

همانقدر که از رونق می اندازیم رونق نمی بخشیم

همانقدر که کینه به دل میگیریم محبت نمی کنیم

همانقدر که حرف میزنیم عمل نمی کنیم

همانقدر که می گریانیم شاد نمی کنیم

همانقدر که ویران میکنیم آباد نمی کنیم

همانقدر که کهنه میکنیم تازگی نمی بخشیم

همانقدر که دور می شویم نزدیک نمی شویم

همانقدر که آلوده میکنیم پاک نمی کنیم

همیشه دیگران مقصرند ، ما گناه نمی کنیم...

۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

جریمه(شعری ازخلیل جوادی در اعتراض به مبارزه با بد حجابی)

میگن بــرادرای اهل ایمـــــــــان
بــــرای اصـلاح ا مــــــور نسوان ـ

نشستنو حســـــابی طرح دادن
حـدود منـکراتـــو شــــــرح دادن

یه طرح خو بو فوق العــاده جامع
قــــابل استـفــــاده در مجـــــــامع

برادرا فکــــرای بکــری کــــــــردن
که خواهــرا ولنگو بــــــــاز نگـردن

بـــــــــرای آرایـش صــــــورت زن
کـــــــلّی جریمه در نظــر گـــرفتن

جریمه مـــــالیــــات زیبــــــــــاییه
یه جور مجــــــازات سر پــــــاییه

عزیز من کی گفته خوشگل بشی؟
بـــاعث اختلال و مشکل بشی

یه عــــالِمی توی کتــــاب نـوشته
دختر اگه قشنگ بـــــاشه زشته

بعضــیا در بـــــاره ی خلقت زن
چیزای خیلی جــالبی نوشتن

میتونم آدرس بدم ، که سرکـار
رجو کنی به جلد هفت "اسفار" *۱

اونجا یه چیزایی نوشته "ملا " *۲
نگو بگم ، که روم نمیشه والا

تمـــوم دخترایی کــه خـوشگلن
بـاعث و بــــانی هــزار مشکلن

ایــنه نشونیـــــــا ی دختر خـوب
چونه چکش ،دماغ مثل گوشکوب


تمــــــوم چیـزای تکـــون دهنده
مــال همین حجـــاب نیـم بنده

جریمه هـا میاد تو سامـــانه ها
اضـافه می کنن بــه یــــارانه ها

صد تــــا بلا از سرمــون رد میشه
کلی ام ایجــــــاد در آمـد میشه

هـــزار تومن برای هر تــــــار مو
میخــوای جریمت نکنن بذار تــو

نــــاخن لاک خورده هم فلان قد
خودش میشه یه عـــالمه در آمد

پوست برُ نزه میشه سیصد هزار
هر چی پس انداز داری وردار بیار

جریـــمه ی آستینـــــــای کـوتـاه
میشه برابر حقـوق یک مـــــــــاه

کـاش یکی قــــانون جدید بیــاره
کـه " فکر کوتــاه "، جریمه داره

جـــریمه ی عینک بــــالای سر
از لاک نـــاخن ام میشه بیشتر

دختره کــه دس نگـــرِِِ بـــابــاشه
ممکنه پول تو کیف نداشته باشه

شمــــاره ی ملی بــــرای ایــنه
که دختـــرا بچسبونن به سینه

پلیس شمــــاره هـــارو ور میداره
بـرای هـــر خلاف یه کـد میذاره

خلاصه این که شرح احوالشــــون
میره توی نامه ی اعمـالشـــون

زنای شل حجــــاب بعد چن مـــاه
میــــــان و می رسن سر بزنگـاه

اونــــا کــــــه قـصد ازدواج دارن
بــــــاید خلافی بگــــــــیرن بیــارن


شــکر خدا الان تــــو این مملکت
نه اعتیـــــاد وجـود داره نه سرقت

شبـــــــا در مـــــــاشینتو وا بذار
کیف پر از پولتــــو هم جــــا بذار

تـــــو مملکت وفــــــــــور امنـیته
الان هـمه خیـــــالـشون راحـته

مـواد فروش که مطلقــــا نداریم
خواسته باشین میریم دلیل میاریم

مشکل ازدواج و کــار و مسکن
تو مملکت به کل شده ریشه کن

رشـــــوه و اختلاس تــــوی اداره
حتی یه مــــورد ام وجــود نداره

حل شده کل مشکـــلات کشور
مـونده فقط " عینک بــالای سر "

یه چی بگم پیش خودت بمــونه
ذلّت مــــا حـــــاصل فکرمـــونه

ســوال من اینه ، چرا طــــالبــان
عمل میـاد یه جایی مثل افغان ؟

چرا سوئیس طــــــالبان نداره؟
که هر بلایی سرشــون بیـــاره

چــــرا یه طــالبان برای درمان
گیر نمیاد تو انگلیس و آلمــان؟

از ســر درده هر چـه می نویسم
دلم ورم کـــرده که می نویسم

آهای قلم ، قربون شکل ماهت
فدای بـــــوی جوهر سیـاهت

دَوُوم بیار هنوز زیــــــاده کارم
هزار تــــا شعر نــا نوشته دارم

۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

اهل دانشگاهم..............

اهل دانشگاهم
روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم
خرده پولی
سر سوزن هوشی.

دوستانی دارم بهتر از شمر و یزید
هم چو من مشروط

و اتاقی که در این نزدیکی است
پشت آن کوه بلند.



اهل دانشگاهم
پیشه ام گپ زدن است

گاه گاهی هم می نویسم تکلیف
می سپارم به شما
تا به یک نمره ناقابل بیست كه در آن زندانیست
دلتان زنده شود

چه خیالی، چه خیالی
خوب می دانم گپ زدن بیهودست
دانشم کم عمق است
خر زدن بیهودست.

اهل دانشگاهم
قبله ام آموزش
جانمازم جزوه
مُهرم میز
عشق از پنجره ها می گیرم
همه ذرات وجودم متبلور شده است.



درسهایم را وقتی می خوانم
که خروس می کشد خمیازه
مرغ و ماهی خوابند.

اوستاد از من پرسید
چند نمره می خواهی از من؟
من از او پرسیدم
دل خوش سیری چند؟

چیزها دیدم در دانشگاه
من گدایی دیدم در آخر ترم
در به در می گشت
یک نمره قبولی می خواست

من كسی را دیدم
از داشتن یک نمره ده
دم در پشتک می زد
در دانشگاه اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت.
دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد.
اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت.
اتوبوسی دیدم که کسی از روزنه پنجره می گفت «کمک»!

دیدم
سفر سبز چمن تا کوکو
بارش اشک پس از نمره تک
جنگ آموزش با دانشجو
جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا
جنگ نقلیه با جمعیت منتظران
حمله درس به مُخ
حذف یک واحد به فرماندهی رایانه
فتح یک ترم به دست ترمیم،
قتل یک نمره به دست استاد
مثل یک لبخند در آخر ترم
همه جا را دیدم.

چیزها دیدم در دانشگاه
من گدایی دیدم در آخر ترم
در به در می گشت
یک نمره قبولی می خواست

من كسی را دیدم
از داشتن یک نمره ده
دم در پشتک می زد
در دانشگاه اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت.
دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد.
اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت.
اتوبوسی دیدم که کسی از روزنه پنجره می گفت «کمک»!

دیدم
سفر سبز چمن تا کوکو
بارش اشک پس از نمره تک
جنگ آموزش با دانشجو
جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا
جنگ نقلیه با جمعیت منتظران
حمله درس به مُخ
حذف یک واحد به فرماندهی رایانه
فتح یک ترم به دست ترمیم،
قتل یک نمره به دست استاد
مثل یک لبخند در آخر ترم
همه جا را دیدم.

اهل دانشگاهم!
اما نیستم دانشجو.
کارت من گمشده است.
من به مشروط شدن نزدیکم
آشنا هستم با سرنوشت همه ی همسفران
نبضشان را می گیرم

هذیانهاشان را می فهمم
من ندیدم هرگز یک نمره بیست

من ندیدم که کسی ترم آخر باشد


من در این دانشگاه چقدر مضطربم
من به یک نمره ناقابل ده خشنودم
و به یک مدرک قناعت دارم.

من نمی خندم اگر دوست من می افتد.
و نمی خندم اگر موی سرم می ریزد

من در این دانشگاه
در سراشیب كسالت هستم

خوب می دانم استاد
كی كوئیز می گیرد
اتوبوس کی می آید
خوب می دانم برگه حذف کجاست

سایت و رایانه آن مال من است
هر کجا هستم باشم
تریا، نقلیه، دانشكده از آن من است

چه اهمیت دارد، گاه اگر می روید خار بی نظمی ها
رختها را بکنیم
پی ورزش برویم
توپ در یک قدمی است

و نگوییم که افتادن مفهوم بدی است!

و نخوانیم کتابی که در آن فرمول نیست.

و بدانیم اگر سلف نبود همگی می مردیم!
و بدانیم اگر جزوه استاد نبود همه می افتادیم!

و نترسیم از حذف
و بدانیم اگر حذف نبود می ماندیم.

و نپرسیم کجاییم و چه کاری داریم

و نپرسیم كه در قیمه چرا گوشت نبود
اگر بود چرا یخ زده بود

كار ما نیست شناسایی مسئول غذا
كار ما نیست شناسایی بی نظمی ها
كار ما نیست شناسایی هردمبیلی!
كار ما نیست جواب غلطی تحمیلی

كار ما شاید اینست كه در مركز پانچ
پی اصلاح خطاها برویم

کار ما شاید این است که در حسرت یک صندلی خالی،
پیوسته شناور باشیم.

بد نگوییم به استاد اگر نمره تک آوردیم.

كار ما شاید این است
كه مدرک در دست
فرم بی‌گاری یک شركت بی‌پیكر را
پر بكنیم

اهل دانشگاهم
جیب‌هایم خالی ست
پدری دارم
حسرتش یک شب خواب!

و خدایی كه مرا كرده جواب.

خوب می‌فهمم سهم آینده ی من بی‌كاریست

من نمی‌دانم كه چرا می‌گویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بی‌كار
وچرا در وسط سفره ما مدرک نیست!

((چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید))

باید از آدم دانا ترسید!
باید از قیمت دانش نالید!

وبه آنها فهماند كه من اینجا فهم را فهمیدم

من به گور پدر علم و هنر خندیدم!

اهل دانشگاهم
روزگارم در شک نيست
گاهگاهی واحدی می افتم
تا به قول اساتيد قوی پايه شوم

من به آغاز امتحان نزديکم
جزوه ها مي گيرم تا که زيراکس بزنم
درس بايد خواند، حفظ بايد کرد

نمره ها را زده اند

۵ پيدا بود و ۱۰
۲ پيدا بود و يکی هم ۱۱

من به اندازه يک اپسيلون
آرزو ميکردم که
۱۲ ترمه شوم

چه خيالی که اميدی عبث است

درس بايد خواند، حفظ بايد کرد

نمره های اندک

آه .... بچه ها در حسرت

حسرت پاس همان درسی که باز هم افتاده اند
بچه ها پخش و پلا
در همه جای حياط

جمعيت انبوه است
بوی مشروطی ها
يک نفر مي گريد.....

و بسی جالب بود که کسی می خندد !

خوب می‌فهمم سهم آینده ی من بی‌كاریست

من نمی‌دانم كه چرا می‌گویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بی‌كار
وچرا در وسط سفره ما مدرک نیست!

((چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید))

باید از آدم دانا ترسید!
باید از قیمت دانش نالید!

وبه آنها فهماند كه من اینجا فهم را فهمیدم

من به گور پدر علم و هنر خندیدم!

(ببخشید اگه زیاد شد)

۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

خوابگاه ها از اول مهر...!

هم کلاسی های عزیز خوابگاهی، طبق اخبار واصله، گویا،

*تحویل اتاق ها به بچه ها در اول مهر آغاز می شود و خوابگاه  شروع کارش رو اول مهر گذاشته*

منبع این خبر: دوستمون عاطفه است که توی پیگیری هایی که در تماس با امور خوابگاه ها داشته این خبر رو به دست آورده.
"خبرنامه یک کلاغ چهل کلاغ"

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

قرآن!


قرآن !
من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام كه هر وقت در كوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم
میپرسند " چه كس مرده است؟ " چه غفلت بزرگی كه
می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل كرده است .

قرآن !
من شرمنده توام اگر ترا از یك نسخه عملی به یك افسانه موزه نشین مبدل كرده ام . یكی ذوق میكند كه ترا
بر روی برنج نوشته،‌یكی ذوق میكند كه ترا فرش كرده ،‌یكی ذوق میكند كه ترابا طلا نوشته ،‌یكی به خود
میبالد كه ترا در كوچك ترین قطع ممكن منتشر كرده و ... ! آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی كنیم ؟

قرآن !
من شرمنده توام اگر حتی آنان كه ترا می خوانند و ترا می شنوند ،‌آنچنان به پایت می نشینند
كه خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند . اگر چند آیه از ترا به یك نفس بخوانند مستمعین
فریاد میزنند " احسنت ...! " گویی مسابقه نفس است ...

قرآن !‌
‌ من شرمنده توام اگر به یك فستیوال مبدل شده ای حفظ كردن تو با شماره صفحه ،‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یك معرفت است یا یك ركورد گیری؟ ای كاش آنان كه ترا حفظ كرده اند ،‌حفظ كنی ، تا این
چنین ترا اسباب مسابقات هوش نكنند. .

خوشا به حال هر كسی كه دلش رحلی است برای تو .آنانكه وقتی ترا می خوانند چنان حظ می كنند ،‌گویی كه قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما باقرآن كرده ایم تنها بخشی از اسلام است كه به صلیب جهالت كشیدیم.
(معلم شهید، دکتر علی شریعتی)

۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

دل من در شب


دل من در دل شب

خواب پروانه شدن مي بيند

مهر صبحدمان داس به دست

خرمن خواب

آسمانها آبي

پر مرغان صداقت آبي ستText Color

ديده در آينه ي صبح تو را مي بيند

از گريبان تو صبح صادق

مي گشايد پر و بال

تو گل سرخ مني

تو گل ياسمني تو

چنان شبنم پاك سحري ؟

نه از آن پاكتري تو بهاري ؟

نه بهاران از توست

از تو مي گيرد وام هر بهار اينهمه زيبايي را

هوس باغ و بهارانم نيست

اي بهين باغ و بهارانم تو

سبزي چشم تو درياي خيال

پلك بگشا كه به چشمان تو دريابم باز

مزرع سبز تمنايم را

اي تو چشمانت سبز

در من اين سبزي هذيان از توست

زندگي از تو و مرگم از توست

سيل سيال نگاه سبزت

همه بنيان وجودم را ويرانه كنان مي كاود

من به چشمان خيال انگيزت معتادم

و دراين راه تباه

عاقبت هستي خود را دادم

آه سرگشتگي ام در پي آن گوهر مقصود چرا

در پي گمشده ي خود به كجا بشتابم ؟

مرغ آبي اينجاست

در خود آن گمشده را دريابم

و سحرگاه سر از بالش خواب بردار

كاروانهاي فرومانده ي خواب از چشمت بيرون كن

باز كن پنجره را

تو اگر بازكني پنجره را

من نشان خواهم داد به تو زيبايي را

بگذاز از زيور و آراستگي

من تو را با خود تا خانه ي خود خواهم برد

كه در آن شكوت پيراستگي

چه صفايي دارد

آري از سادگيش

چون تراويدن مهتاب به شب

مهر از آن مي بارد

باز كن پنجره را

من تو را خواهم برد

به عروسي عروسكهاي كودك خواهر خويش

كه در آن مجلس جشن

صحبتي نيست ز دارايي داماد و عروس

صحبت از سادگي و كودكي است

چهره اي نيست عبوس

كودك خواهر من در شب جشن عروسي عروسكهايش مي رقصد

كودك خواهر من امپراتوري پر وسعت خود را

هر روز شوكتي مي بخشد

كودك خواهر من نام تو را مي داند

نام تو را مي خواند ...

۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

در شبان غم تنهایی تو...


سلام

(این شعر خیلی طولانیه !سعی میکنم هر روز یه بخشیش رو براتون پست کنم )


مرا مي چيند در شبان غم تنهايي خويش

عابد چشم سخنگوي توام

من در اين تاريكي

من در اين تيره شب جانفرسا

زائر ظلمت گيسوي توام

گيسوان تو پريشانتر از انديشه ي من

گيسوان تو شب بي پايان

جنگل عطرآلود شكن گيسوي تو

موج درياي خيال

كاش با زورق انديشه

شبي از شط گيسوي مواج تو

من بوسه زن بر سر هر موج گذر مي كردم

كاش بر اين شط مواج سياه

همه ي عمر سفر مي كردم

من هنوز از اثر عطر نفسهاي تو سرشار سرور

گيسوان تو در انديشه ي من

گرم رقصي موزون

كاشكي پنجه ي من در شب گيسوي پر پيچ تو

راهي مي جست

چشم من چشمه ي زاينده ي اشك

گونه ام بستر رود

كاشكي همچو حبابي بر آب

در نگاه تو رها مي شدم از بود و نبود

شب تهي از مهتاب شب

تهي از اختر

ابر خاكستري بي باران

پوشانده آسمان را يكسر

ابر خاكستري بي باران دلگير است

و سكوت تو پس پرده ي خاكستري سرد كدورت

افسوس سخت دلگيرتر است

شوق بازآمدن سوي توام هست

اما

تلخي سرد كدورت در تو

پاي پوينده ي راهم بسته

ابر خاكستري بي باران

راه بر مرغ نگاهم بسته

واي ، باران باران ؛

شيشه ي پنجره را باران شست

از دل من اما چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟

آسمان سربي رنگ

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

مي پرد مرغ نگاهم تا دور

واي ، باران باران ؛

پر مرغان نگاهم را شست

اب رؤياي فراموشيهاست

خواب را دريابم

كه در آن دولت خاموشيهاست

من شكوفايي گلهاي اميدم را در رؤياها مي بينم

و ندايي كه به من مي گويد :

گر چه شب تاريك است دل قوي دار ، سحر نزديك است

...

۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

سانسور این بار در دنیای شعر

چندی پیش نام فروغ فرخ زاد از کتاب شعر شاعران ایران و جهان حذف شد شاید به خاطر این شعر:


بر روی ما نگاه خدا خنده می زند،

هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم.

زیرا چو زاهدان سیه كار خرقه پوش،
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم


پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود،
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا.

نام خدا نبردن از آن به كه زیر لب،
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا.

ما را چه غم كه شیخ شبی در میان جمع،
بر رویمان ببست به شادی در بهشت.

او می گشاید … او كه به لطف و صفای خویش،
گوئی كه خاك طینت ما را ز غم سرشت.

توفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست،
كوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم.

چون سینه جای گوهر یكتای راستیست،
زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم.

مائیم … ما كه طعنه زاهد شنیده ایم،
مائیم … ما كه جامه تقوی دریده ایم؛

زیرا درون جامه بجز پیكر فریب،
زین هادیان راه حقیقت، ندیده ایم!

آن آتشی كه در دل ما شعله می كشید،
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود؛

دیگر بما كه سوخته ایم از شرار عشق،
نام گناهكاره رسوا! نداده بود.

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان،
در گوش هم حكایت عشق مدام! ما.

“هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است در جریده عالم دوام ما

۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

شما اعتراضي ندارين؟

به سربالایی نفس‌گیر مسیر دانشکده، به دور از دسترس بودن تمام نقاط حیاتی دانشگاه نسبت به دانشکده، به اینکه گذاشتن حتی یه!!! دونه دوچرخه برای بالا رفتن از این سربالایی رو ازمون دریغ کردن،به وضع خنده‌دار انتخاب واحد، به اینکه هیچ وقت بعد امتحان پاسخ نامه اش (کلید) چاپ نمیشه و ما هیچ نمی‌فهمیم نمره‌هامون چه جوری شده که این‌جوری شده! و بالاخره جواب کدوم یکی‌مون برای پرونده‌های حقوقی که اساتید توی امتحانا مطرح می‌کنن درسته....به هر‌کدوم از اینا هربار اعتراض کردم "شیفتگان حقوق بهشتی" بهم برچسب «بدبین» و «غرغرو» بودن  زدن! خوشا به حال بهشتی که این همه طرفدار داره که هیچ‌کدوم از عیب‌هاش رو نه تنها نمی‌بینن بلکه حتی سعی نمی‌کنن از طریق اعتراض یه راه حلی واسش پیدا کنن!
حالا فقط ازتون یه سوال دارم:
ما این ترم اجازه داریم حدودا 20 واحد اختصاصی بداریم...فرض رو بر این میذاریم که می‌خوایم 14یا 16 واحد اختصاصی و بقیه‌اش رو هم عمومی برداریم!...این یعنی کم کم  چیزی در حدود 8-9 تا درس!
در جریان هم هستید که کل امتحانات در 11 روز برگزار مشه...این یعنی:
شما در حالت خوش‌بینانه‌اش‌ باید توی 11 روز 9 تا امتحان بدین!
می‌خوام بدونم یعنی به این هم هیــــــــــــــــــــــــــــــــــچ اعتراضی ندارید؟؟؟

۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

امشب....

ای یار تو که خود همه دیباچه ی نوری باز آ که من پر ز گناهم چه کنم من؟
در حسرت دیدار تو عمرم به سر آمد آخر نشدی نور نگاهم چه کنم من؟
باز هم نیمه ی شعبانه...با همه ی چراغونی هاش و شلوغی هاش و خاطره ی شربت و شیرینی ها و بوی خوش اسپند و آدمایی که با دل صاف و روی خوش نذری پخش می کنن به امید اینکه مورد عنایت گوشه چشم "او" قرار بگیرن...
یک دسته گل نرگس برا خودم می خرم و میام خونه میذارمش رو میز و میشینم بهش خیره میشم و سرمست میشم از عطرش و حس غریبی بهم دست میده و ناخودآگاه یاد دعای عهد میفتم و ریتم قشنگش و معنای والاش...
یاد روزایی که هر سه شنبه صبح تو دبیرستان این دعا رو پخش می کردن و همه ی ما از کلاسا میومدیم بیرون و توی راهرو یا رو پله ها میشستیم و هرکی می رفت تو حال خودش و دعا رو آروم با خودش زمزمه می کرد و به معنای نفس گیرش فکر می کرد...یاد روزایی که کل سه طبقه ی دبیرستان تو سکوت فرو می رفت و فقط گاهی صدای هق هقی بلند میشد و حتی تا وقتی معلم ها میومدن سر کلاس هم گریه ها قطع نمیشد...
خدا می دونه که چقدر این دعا روح و قلب آدمو تسخیر می کنه و چه حالی به آدم میده...این دعا حتی احترام و ادب و وحدتو هم به آدم یاد میده...وقتی میرسید به جایی که میگه "القائم بامره" همه به احترام اسم قائم امام زمان بلند میشدن و من عاشق این وحدت معنوی ای بودم که تو اون جو جریان داشت...عاشق تمام اون سکوت بودم و عاشق لحن کسی که این دعا رو می خونه و عاشق تمام اون گریه هایی که آدمو سبک می کرد و مثل چشمه زلال...
هرکسی یک بار این دعا رو با صدای ضبط شده ش خونده باشه میفهمه که دارم از چه لذتی حرف می زنم...هرکیم نخونده اینا رو گفتم که بخونه و اونم این لذتو تجربه کنه...
شاید تنها چیزی که بشه تو همچین شبی گفت فقط و فقط همین جمله ای باشه که بارها و بارها پشت شیشه ی ماشینا دیدیم و شاید عمیقا به زبون نیاوردیمش اما امشب فرصتیه که یک بار هم که شده از صمیم قلب بگیم:
اللهم عجل لولیک الفرج
عید همگی مبارک!

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

دعای دکتر شریعتی برای ایران

ای خداوند!
به علمای ما مسئولیت
و به عوام ما علم
و به مومنان ما روشنایی
و به روشنفکران ما ایمان
و به متعصبین ما فهم
و به فهمیدگان ما تعصب
و به زنان ما شعور
و به مردان ما شرف
و به پیران ما آگاهی
و به جوانان ما اصالت
و به اساتید ما عقیده
و به دانشجویان ما نیز عقیده
و به خفتگان ما بیداری
و به بیداران ما اراده و به مبلغان ما حقیقت
و به دینداران ما دین
و به نویسندگان ما تعهد
و به هنرمندان ما درد
و به شاعران ما شعور
و به محققان ما هدف و به نشستگان ما قیام
و به راکدان ما تکان
و به مردگان ما حیات
و به کوران ما نگاه
و به خاموشان ما فریاد
و به مسلمانان ما قرآن
و به شیعیان ما علی(ع)
و به فرقه های ما وحدت
و به حسودان ما شفا
و به خودبینان ما انصاف
و به فحاشان ما ادب
و به مجاهدان ما صبر
و به مردم ما خودآگاهی
و به همه ملت ما همت، تصمیم
و استعداد فداکاری
و شایستگی نجات

و عزت ببخش

۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

عزیز من! بیا متفاوت باشیم.

این نامه بخشی از یکی از نامه‌های مرحوم نادر ابراهیمی به همسرشه...
من به نظرم رسید موضوعش فراتر از یه نامه به همسرشه و میشه که آدم، دیدگاه دوست داشتنی و قابل ستایش این نویسنده‌ی بزرگ رو توی همه‌ی روابطش (از خانواده و دوستان گرفته تا حتی آدمایی که کاملا نگاهشون نقطه متقابل ماست و شاید اصلاً در ظاهر مخالف و دشمن!!! و بدخواه ما هم باشن) گسترش بده.
واقعاً دوست دارم نظراتتونو راجع بهش بدونم...
همسفر!
در این راه طولانی كه ما بی‌خبریم
و چون باد می‌گذرد
بگذار خرده اختلاف‌هایمان با هم باقی بماند
خواهش می‌كنم! مخواه كه یكی شویم، مطلقا
مخواه كه هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم
و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد
مخواه كه هر دو یك آواز را بپسندیم
یك ساز را، یك كتاب را، یك طعم را، یك رنگ را
و یك شیوه نگاه كردن را
مخواه كه انتخابمان یكی باشد، سلیقه‌مان یكی و رویاهامان یكی.
هم‌سفر بودن و هم‌هدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.
و شبیه شدن دال بر كمال نیست، بلكه دلیل توقف است
 
عزیز من!
دو نفر كه عاشق‌اند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست كه هر دو صدای كبك، درخت نارون، حجاب برفی قله علم كوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند.
اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت كه یا عاشق زائد است یا معشوق و یكی كافی است.
عشق، از خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست .
من از عشق زمینی حرف می‌زنم كه ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یكی در دیگری.
 
عزیز من!
اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یكی نیست، بگذار یكی نباشد .
بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.
بخواه كه در عین یكی بودن، یكی نباشیم..
بخواه كه همدیگر را كامل كنیم نه ناپدید .
بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چیز كه مورد اختلاف ماست، بحث كنیم ،اما نخواهیم كه بحث، ما را به نقطه مطلقا واحدی برساند.
بحث، باید ما را به ادراك متقابل برساند نه فنای متقابل .
اینجا سخن از رابطه عارف با خدای عارف در میان نیست .
سخن از ذره ذره واقعیت‌ها و حقیقت‌های عینی و جاری زندگی است.
بیا بحث كنیم.
بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم.
بیا كلنجار برویم .
اما سرانجام نخواهیم كه غلبه كنیم.
بیا حتی اختلاف‌های اساسی و اصولی زندگی‌مان را، در بسیاری زمینه‌ها، تا آنجا كه حس می‌كنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می‌بخشد نه پژمردگی و افسردگی و مرگ، حفظ كنیم.
من و تو حق داریم در برابر هم قدعلم كنیم و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم.
بی‌آن‌كه قصد تحقیر هم را داشته باشیم .
عزیز من! بیا متفاوت باشیم.

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

مناجات

این متن سخنرانی حاج حسین یکتاست.من نمیشناسمش ولی سخنرانیش روم تاثیر خفنی گذاشت.این متنو برام یه ناشناسی میل کرده بود.برا خودم خیلی تاثیر داشت.شما هم بخونید و حسی که بهتون دست داد رو بنویسید.


یا الله

پاییزان و با مرغی که به ناچار برای نیمه های بی احساس قفس نغمه سرایی میکند.

ماجرای غم انگیزما را در محفل های شمع و پروانه باید میشنیدید.

و در عمق لبخندهای پیوند خورده با اشک و درآه سوزان سینه های داغ دیده.

باز دلم هوای شلمچه کرده است باز از فرسنگ ها راه عطر خاکریزهایش مستم میکند.

باز زوزه ی جانسوز غروبش در گوشم میپیچد باور کنید خودم هم دیگرخسته شدم .

همین که می اییم نفسی بگیریم و با شمع بسازیم همین که آرام آرام با زندگی

روزمره دست اخوت میدهیم نمیدانیم چه میشود که درست هنگامی که انجا میرویم تا خط جدیدی بر بودنمان رقم بزنیم به سراغ ما می آید

خدایا چاره ای،درمانی، راهی

خودمان هم میدانیم که یک بیابان و چند خاکریزو یک غروب نمیتواند این چنین هستی مارا به بازی گیردکه بیابان بسیار است وخاکریز مشتی خاک . غروب کالایی که همه جا یافت میشود

و انچه این چنین عنان وجودمان رادر کف دارد ارواح بلندی است که از مشتی خاک شلمچه ساخته ایم.

قربان آن ستونی که در نیمه های شب پیچو خم خاکریزها را با آرامش حرکت ابر طی میکرد.

قربان آن اشکی که در پرتو منورهای عشق با لبخند عقد و اخوت می خواند.

قربان آن انگشتی که وقتی بر ماشه بوسه میزد تمام کائنات بر انگیخته می شد.

قربان آن نمازی که در سنگر شروع می شد و در بهشت به اتمام میرسید .

قربان آن غروبی که در بیابانهای شلمچه بوی غربت را به همراه می آورد.

و در زمین های گرم و تپیده کربلای جنوب لب های خشک رزمندگان را به دعا و نیایش به جنبش میاورد.

قربان آن خاکریزهای که خاکش با خون وخاک شهیدان مزدوج شده بود.

که عطر آن بوی پیراهن یوسف است برای بینایی چشم بسیجیان یعقوب صفت.

اینجا یعنی در شهرها حماسه نیست گذشت نیست این جا ایثار ساده لوحی. این جا خوبی سبک ترین واژه.

و پاکی در پوچی است. این جا گناه استفاده از لذات جوانی. این جا خیانت به رفیق قاموس جاویدان است.

این جا پول هدف خلقت. اینجا محبوب واژه ای گنگ و نا مفهوم است .

... اگر خروار ها خروار خاک غریبی بر شهیدی بنشیند یا پس از سالها

بدن مطهرش از زیر خروارها خاک به شهر ها بیاید مسیر عبورش را عوض میکنند و

ما میمانیم و یک عصر جمعه و خیابان های خلوت و دکانهای بسته و رادیو تلویزیونهای خاموش

بگذارید این رابیشتر بگویم شاید اگر تکه مبلغی از دوران صفویه بدست آید

چندین بار در در دانشگاههاو رادیو تلویزیون هاصحبت میشود

ولی شهیدان ما که در گونی های کوچک و فشرده شده چهار تکه استخوانشان به شهر ها میرسد

در عصر جمعه و خیابانهای خلوتو دکانهای بسته و رادیو و تلویزیون های خاموش برای اینست عزیزان

که دلم تنگ شلمچه کرده است و دارم دیوانه میشوم.

برای این است وقتی بر خاک شلمچه بوسه میزنم گویی دیواره پاک کعبه را میبوسم.

...ای مردم ما هم خواهیم رفت شما میمانید وراه شهیدان

شما را به مظلومیت آن مردی که هر وقت احساس دلتنگی میکرد به گوشه ای مینشست

و به درب خانه اش خیره میشد آری شلمچه علی درب نیمه سوخته.

شما را به اشک های آن دختر 4ساله زینب را می گویم که شب ها سجاده مادر سفر کرده اش را

در گوشه ای میگشود و به یاد مادر و به جای مادر نماز می گزارد.

شما را به لبخند های مصلحتی علی بعد از دفن زهرای اطهر برای دلداری بچه ها

لبخندهایی که حکایت از یک دل سوزان و مالا مال از خون داشت.

شما را به خدا مگذارید یاد جبهه هااز دل ها زدوده شود.

۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

آنچه گذشت

یک ترم حقوقی دیگر هم گذشت . و شاید برای بعضی ها مثل من چندان هم حقوقی نبود . گاه که به عقب نگاه می کنیم ، انگار از بالا به خودمان و دیگران می نگریم ، چیزها می بینیم در روی زمین ... آن وقت درباره شان قضاوت می کنیم . چه اندازه برایت مهم است که عادلانه قضاوت کنی ؟
یادم می آید پس از بهبودی نسبی ، ماه آغازین این ترم ، از سربالایی عجیبِ رسیدن به دانشکده با پای لنگان عبور می کردم و گاه ترانه ی climb را برای خودم می خواندم :
I can almost see it / that dream I am dreaming but / there is voice inside my head saying / you'll never reach it
به خط آخر که می رسیدم دلهره داشتم که کم کم خود را مقابل نمای زیبای دانشکده ی عدالت می یافتم . دوشنبه عصر که کلاس پرجمعیت و علاقه مند به درس مبانی حقوق اساسی استاد راسخ را دیدم ، با خودم گفتم حتماً خبری هست آنجا . کلاسی که یادمان می رفت پس از 2 ساعت مباحثه از آن خارج شویم و گاه ذهنمان می سوخت در اوج کلام او . هر چند انگار دوشنبه ها برایم شوم بود ... نوروز 89 فرا رسید و برای نخستین بار برای رسیدنش ثانیه شماری نکردم . بعد فهمیدم این نوروز مرگبار و خاطرات تلخ پس از آن در دانشکده تا مدت ها یادمان را آزار می دهد ... حضور در کلاس حقوق بین الملل عمومی برایم افتخاری بود ، کلاسی طولانی اما پربار . استاد بیگ زاده آنچنان گرم و پرشور سخن می راند مگر می توانستی به اتفاق دیگری عنایت کنی !... یادم از آن روز دوشنبه آمد ، دانشجو ، استقبال ، بسیجی ... گاه ذهنم به کلاس درس استاد دادگر می رود ، هیچ کس نیست که از ایشان به خوبی یاد نکند . آمارهای اقتصادی ایشان و لبخند های تلخ بر لبان دانشجویان ... چند هفته پیش آزمون های پایان ترم آغاز شد . یک چشمم به کتاب و جزوه اما چشم دیگر به مسابقات فوتبال جام جهانی می افتاد . حالا که نواحی خودمختار اسپانیا برای یک ماه و شاید ظاهری و زورکی یک اسپانیا شدند و جام را بردند ، به خودمان فکر می کنم ... .
وقتی آنچه گذشت را می نویسم باز یاد شعر آن شاعر اهل خاک سیلک می افتم :
دنگ...دنگ
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز

۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

ترمی که گذشت...

بحول و قوه ی الهی ترم دو رو هم گذروندیم و دیگه میشه گفت از سال کفی و آش خوری و همه ی این چیزا در اومدیم!
ترمی که گذشت برای من یکی هم خیلی طولانی و کش دار بود،هم گذرا!!نمی دونم چندتای شما مثل من این احساس دوگانه رو داره؟به هر حال هرچی بود،گذشت...و یک عالمه خاطره از روزای با هم بودن رو برامون به جا گذاشت.
دوست دارم قبل از اینکه بعضی چیزا تو این روزای داغ تابستون تو ذهنمون ذوب بشه،ثبتش کنیم.پس بیاین و برامون بگین:
- بهترین خاطره ی ترم 2؟
- بدترین خاطره ی ترم 2؟
- کار خوبی که این ترم کردین؟
- اشتباه ناراحت کننده ای که این ترم کردین؟
- تصمیم خوبی که برای ترم بعد دارین؟
منتظر نظراتتونم :)

۱۳۸۹ تیر ۱۹, شنبه

رحيم پورازغدي: مرده شور هيکلتان را ببرد!

حسن رحيم پور ازغدي ، استاد معروف دانشگاه در اظهاراتي که پنج شنبه گذشته از شبکه يک سيما پخش شد با اشاره به موضوع ازدياد جمعيت و زاد و ولد در جامعه گفت: " هم اکنون برخي خانم ها مي گويند بچه دار نمي شويم براي اينکه هيکلمون به هم ميخوره . اي مرده شور ببره هيکلت رو . مگه هيکلت رو مي خواي ببري آخرت ؟ تو اين هيکل رو مي خواي چه کار ؟ غير از اينه که مي خواي ببري تو قبر يا اينکه مي خواي هيکلت رو ببري تو خيابون نشون بدي. استفاده هيکلت براي شوهرته و البته شوهرت براي توئه و براي بچه آوردن."*

***این سخنان گهربار که مشاهده کردین ادامه هم داره که اگه تمایل داشتین از عمق فاجعه خبردار بشین بد نیست یه سری به این لینک بزنین.http://www.hamseda.ir/fa/pages/?cid=4028

۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

از دو قدمی وبلاگ گذشت!

همین طور که شاهد هستید چت باکس وبلاگ همراه با سایت ارایه دهنده مورد عنایت آفایان قرار گرفت! اسنادشم موجوده(این زیر!) راستی قسمت (ب) بنده 7 دل شادتون می کنه! حتما بخونید:دی

فهرست مصاديق محتوای مجرمانه



موضوع ماده 21 قانون جرايم رايانه اي

الف ) محتوای علیه عفت و اخلاق عمومی
1. اشاعه فحشاء ومنكرات (بند2 ماده6 ق.م)
2. تحريك ، تشويق ، ترغيب ، تهديد يادعوت به فساد و فحشاء و ارتکاب جرایم منافی عفت یا انحرافات جنسی ( بند ب ماده 15 قانون ج.ر و ماده 649 ق.م.ا)
3. انتشار، توزیع ومعامله محتواي خلاف عفت عمومي(مبتذل ومستهجن) (بند2 ماده6 ق.م وماده 14 قانون ج.ر)
4. تحريك ، تشويق ، ترغيب ، تهديد ياتطميع افراد به دستيابي به محتويات مستهجن ومبتذل ( ماده 15 قانون جرایم رایانه ای)
5. استفاده ابزاري از افراد(اعم از زن ومرد) در تصاوير ومحتوي، تحقير وتوهين به جنس زن، تبليغ تشريفات وتجملات نامشروع وغيرقانوني. (بند10 ماده6 ق.م)
ب) محتوای علیه مقدسات اسلامی
1. محتواي الحادي ومخالف موازين اسلامي(بند1ماده6 ق.م)
2. اهانت به دين مبين اسلام ومقدسات آن (بند 7 ماده6 ق.م وماده 513 ق. م.ا)
3. اهانت به هر یک از انبیاء عظام یا ائمه طاهرین (ع) یا حضرت صدیقه طاهره(س)( ماده 513 ق. م.ا)
4. تبليغ به نفع حزب گروه يا فرقه منحرف ومخالف اسلام(بند9 ماده6 ق.م)
5. نقل مطالب از نشریات ورساناها و احزاب وگروههاي داخلی وخارجی منحرف ومخالف اسلام به نحوي كه تبليغ ازآنها باشد. . (بند9 ماده6 ق.م)
6. اهانت به امام خميني(ره) وتحريف آثار ايشان (ماده514 ق .م.ا)
7. اهانت به مقام معظم رهبري( امام خامنه ای) وسایرمراجع مسلم تقليد(بند 7 ماده6 ق.م)
ج) محتوای علیه امنیت وآسایش عمومی
1. تشكيل جمعيت ، دسته ، گروه در فضای مجازی(سایبر) باهدف برهم زدن امنيت كشور(ماده 498 ق.م..ا)
2. هر گونه تهديد به بمب گذاري (ماده 511ق.م..ا)
3. محتوايي كه به اساس جمهوري اسلامي ايران لطمه وارد كند(بند1 ماده6 ق.م)
4. انتشار محتوی عليه اصول قانون اساسي. (بند12 ماده6 ق.م)
5. تبليغ عليه نظام جمهوري اسلامي ايران(ماده500 ق .م.ا)
6. اخلال در وحدت ملی و ايجاد اختلاف مابين اقشار جامعه به ويژه ازطريق طرح مسائل نژادي وقومي (بند 4 ماده6 ق.م)
7. تحريك يا اغواي مردم به جنگ وكشتار يكديگر (ماده 512 ق.م.ا)
8. تحريك نيروهاي رزمنده يا اشخاصي كه به نحوي ازانحا در خدمت نيروهاي مسلح هستند به عصيان ، فرار، تسلم يا عدم اجراي وظايف نظامي(ماده504 ق.م..ا)
9. تحريص وتشويق افراد وگروهها به ارتكاب اعمالي عليه امنيت، حيثيت ومنافع جمهوري اسلامي ايران در داخل يا خارج از كشور(بند5 ماده6 ق.م)
10. تبليع به نفع گروهها وسازمانهاي مخالف نظام جمهوري اسلامي ايران (ماده500 ق .م.ا)
11. فاش نمودن وانتشارغیر مجاز اسناد و دستورها ومسايل محرمانه و سري دولتي وعمومي(بند 6 ماده6 ق.م ومواد 2و3 ‌قانون مجازات انتشار و افشاي اسناد محرمانه و سري دولتي وماده 3 قانون ج.ر)
12. فاش نمودن وانتشار غیر مجاز اسرار نيروهاي مسلح(بند 6 ماده6 ق.م)
13. فاش نمودن وانتشار غیر مجاز نقشه واستحكامات نظامي(بند 6 ماده6 ق.م)
14. انتشار غیر مجاز مذاكرات غيرعلني مجلس شوراي اسلامي(بند6 ماده6 ق.م)
15. انتشار بدون مجوز مذاكرات محاكم غيرعلني دادگستري وتحقيقات مراجع قضايي(بند 6 ماده6 ق.م)
16. انتشار محتوایی که از سوی شورای عالی امنیت ملی منع شده باشد.
د) محتوای علیه مقامات ونهادهای دولتی و عمومی
1. اهانت وهجو نسبت به مقامات، نهادها و سازمان هاي حکومتی وعمومي. (بند8 ماده6 ق.م ومواد 609و700ق.م.ا)
2. افترا به مقامات، نهادها وسازمان های حکومتی و عمومي. (بند8 ماده6 ق.مطبوعات و697 ق.م.ا)
3. نشراكاذيب وتشويش اذهان عمومي علیه مقامات ،نهادها وسازمانهای حکومتی.(بند11 ماده6 ق.م و 698 ق.م. ا)
ه ) محتوایی که برای ارتکاب جرایم رایانه ای به کار می رود ( محتوای مرتبط با جرایم رایانه ای)
1. انتشار يا توزيع ودر دسترس قراردادن يامعامله داده ها يانرم افزارهاي كه صرفاً براي ارتكاب جرايم رايانه اي به كار مي رود. ( ماده 25 قانون ج.ر)
2. فروش انتشار يا در دسترس قراردادن غيرمجاز گذر واژه ها وداده هايي كه امكان دسترسي غيرمجاز به داده ها يا سامانه هاي رايانه اي يا مخابراتي دولتي ياعمومي رافراهم مي كند. ( ماده 25 قانون ج.ر)
3. انتشاريا در دسترس قراردادن محتويات آموزش دسترسي غيرمجاز، شنود غيرمجاز، جاسوسي رايانه اي، تحريف واخلال در داده ها يا سيستم هاي رايانه اي ومخابراتي. ( ماده 25 قانون ج.ر)
4. آموزش و تسهیل ساير جرايم رايانه اي. ( ماده21 قانون ج.ر)
5. انتشار فيلتر شكن ها وآموزش روشهاي عبور از سامانه هاي فيلترينگ( بند ج ماده 25 قانون ج.ر)
6. انجام هرگونه فعاليت تجاري واقتصادي رايانه اي مجرمانه مانند شركت هاي هرمي.(قانون اخلال در نظام اقتصادی کشور وسایر قوانین
ز) محتوای مجرمانه مربوط به امور سمعی و بصری و مالکیت معنوی
1. انتشار وسرويس دهي بازي هاي رايانه اي داراي محتواي مجرمانه( مواد مختلف ق. م.ا و قانون ج.ر)
2. معرفی آثار سمعی وبصری غیر مجاز به جای آثار مجاز. (ماده 1 قانون نحوه مجازات.اشخاصی که در امور سمعی وبصری فعالیت غیر مجاز دارند )
3. عرضه تجاری آثار سمعی وبصری بدون مجوز وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی (ماده 2 قانون نحوه مجازات اشخاصی که در امور سمعی و بصری فعالیت غیر مجاز دارند )
4. تشویق وترغیب به نقض حقوق مالکیت معنوی ( ماده 1 قانون حمایت از حقوق پدید آورندگان نرم افزار های رایانه ای وماده 74 قانون تجارت الکترونیکی)
و ) محتوایی که تحریک،ترغیب ،یا دعوت به ارتکاب جرم می کند( محتوای مرتبط با سایرجرایم)
1. انتشار محتوی حاوی تحریک،ترغیب ،یا دعوت به اعمال خشونت آمیز وخود کشی(ماده 15 قانون ج.ر)
2. تبليغ وترويج مصرف موادمخدر، موادروان گردان وسيگار (ماده 3 قانون جامع كنترل و مبارزه ملي با دخانيات 1385) 3. باز انتشار و ارتباط (لینک) به محتوای مجرمانه تار نماها ونشانی های اینترنتی مسدود شده ،نشریات توقیف شده و رسانه های وابسته به گروهها وجریانات منحرف وغیر قانونی. 4. تشويق تحریک وتسهیل ارتكاب جرائمي كه داراي جنبه عمومي هستند از قبیل اخلال در نظم ،‌تخريب اموال عمومي ، ارتشاء اختلاس ،كلاهبرداري ، قاچاق موادمخدر، قاچاق مشروبات الكلي وغيره. ( ماده 43 ق.م.ا) 5. تبليغ و ترويج اسراف و تبذير(بند 3 ماده6 ق.م)