دانشکده حقوق شهید بهشتی

۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

آخرین کلمات قبل از مرگ!

آخرین کلمات یک الکتریسین : خب حالا روشنش کن...
آخرین کلمات یک انسان عصر حجر : فکر میکنی توی این غار چیه؟
آخرین کلمات یک بندباز : نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره...
آخرین کلمات یک بیمار : مطمئنید که این آمپول بی خطره؟
آخرین کلمات یک پزشک : راستش تشخیص اولیه ام صحیح نبود. بیماریتون لاعلاجه...
آخرین کلمات یک پلیس : شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره...
آخرین کلمات یک جلاد : ای بابا، باز تیغهء گیوتین گیر کرد...
آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون : این نوع مار رو میشناسم، سمی نیست...
آخرین کلمات یک چترباز : پس چترم کو؟
آخرین کلمات یک خبرنگار : بله، سیل داره به طرفمون میاد...
آخرین کلمات یک خلبان : ببینم چرخها باز شدند یا نه؟
آخرین کلمات یک خون آشام : نه بابا خورشید یه ساعت دیگه طلوع میکنه!
آخرین کلمات یک داور فوتبال : نخیر آفساید نبود!
آخرین کلمات یک دربان : مگه از روی نعش من رد بشی...
آخرین کلمات یک دوچرخه سوار : نخیر تقدم با منه!
آخرین کلمات یک دیوانه : من یه پرنده ام!
آخرین کلمات یک شکارچی : مامانت کجاست کوچولو؟...
آخرین کلمات یک غواص : نه این طرفها کوسه وجود نداره...
آخرین کلمات یک فضانورد : برای یک ربع دیگه هوا دارم...
آخرین کلمات یک قصاب : اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم...
آخرین کلمات یک قهرمان : کمک نمیخوام، همه اش سه نفرند...
آخرین کلمات یک کارآگاه خصوصی : قضیه روشنه، قاتل شما هستید!
آخرین کلمات یک کامپیوتر : هارددیسک پاک شده است...
آخرین کلمات یک گروگان : من که میدونم تو عرضه ی شلیک کردن نداری...
آخرین کلمات یک متخصص آزمایشگاه : این آزمایش کاملاً بی خطره...
آخرین کلمات یک متخصص خنثی کردن بمب: این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه...
آخرین کلمات یک معلم رانندگی : نگه دار! چراغ قرمزه!
آخرین کلمات یک ملوان: من چه می دونستم که باید شنا بلد باشم؟
آخرین کلمات یک ملوان زیردریایی: من عادت ندارم با پنجره بسته بخوابم...
آخرین کلمات یک سرباز تحت آموزش هنگام پرتاب نارنجک : گفتی تا چند بشمرم؟





اگه دوست داشتین این دو تا لینک رو هم ببینید.جالبن:


http://www.cloob.com/profile/memoirs/one/username/usa_0098/memid/1061507/redirectkey/e12c261d0e0111519c294dea34c34dd9


http://badmintoni.parsiblog.com/1313971.htm

مصاحبه با خدا

خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه کنی؟

پاسخ دادم: اگر شما وقت داشته باشید. خدا لبخندی زد و پاسخ داد: زمان من ابدیت است، چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟
من سؤال کردم: چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟

خدا جواب داد:

- اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند.

- اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند.

-اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند.

- اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند.
دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت...

سپس من سؤال کردم: به عنوان پرودگار، دوست داری که بندگانت چه درسهایی در زندگی بیاموزند؟

خدا پاسخ داد:

- اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد. تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد ورزیدن واقع شوند.

- اینکه یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند.

- اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند.

- اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابند.

- یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین ها است.

- اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوستدارند اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند.

- اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.

- اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند.
با افتادگی خطاب به خدا گفتم: از وقتی که به من دادید سپاسگزارم، چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشید آنها بدانند؟
خدا لبخندی زد و گفت:

فقط اینکه بدانند من اینجا هستم... "همیشه

دوستش دارم چون......


خدا رو دوست دارم واسه اینکه با هر user name که باشم منو connect می کنه.


خدا رو دوست دارم چون تا خودم نخوام منو D.C  نمی کنه.


خدا رو دوست دارم چون این همه  Friend برام Add می کنه.


خدا رو دوست دارم چون با اینکه من خیلی بدم منو Log off نمی کنه.


خدا رو دوست دارم چون با اینکه همه چیز رو راجع به من می دونه ولی Send to all نمی کنه.


خدا رو دوست دارم چون میگذاره هر جایی که میخوام invisible برم.


خدا رو دوست دارم واسه اینکه جزء Friend هام می مونه و من رو delete نمی کنه.


خدا رو دوست دارم چون همیشه اجازه undo کردن رو بهم میده.


خدا رو دوست دارم چون منو Install کرده.


خدا رو دوست دارم چون هیچ موقع بهم پیغام  The line busy   نمیده.


خدا رو دوست دارم چون هر موقع بخوام ON میشه و میتونم باهاش حرف بزنم.


خدا رو دوست دارم واسه اینکه هر وقت دلش رو بشکنم منو میبخشه و من رو  Shut downنمی کنه.

۱۳۸۸ بهمن ۱۰, شنبه

انیشتین و راننده ی زیرک(داستانی واقعی بر اساس تاریخ ریاضیات)

روزی آلبرت انیشتین در چند شهر از شهر های امریکا سخنرانی داشت.او را همراه با یک راننده برای سخنرانی راهی کردند.انیشتین  از صبح تا عصر در شهرهای مختلف سخنرانی کرد  و از اینکه چندین بار در طول یک روز سخنان تکراری بزند بسیار خسته و ناراحت بود ...تا اینکه در راه آخرین شهر شروع به درد دل با راننده خود کرد ...راننده که همراه با انیشتین در تمام سخنرانی ها حضور داشت به انیشتین پیشنهاد داد می خواهی در این شهر من به جای شما   سخنرانی کنم زیرا من در تمام این جلسات با شما بوده ام و آنها نیز شما رو نمی شناسند و در این جلسات نیز کسی از شما سوال ی نپرسیده ،من نیز تمامی سخنان شما را از بر شده ام...انیشتین با حالت شگفت انگیز از راننده خواست سخنانش را بگوید و راننده نیز گفت،انیشتین  نیز از این امر استقبال کرد  و در  راه  با راننده در مورد موضوع بحث کار کرد تا به محل سخنرانی رسیدند وجایشان را عوض کردند...اندیشتین راننده شد و راننده انیشتین...


راننده بر روی سن رفت و انیشتین در ردیف آخر نشست ...همه چیز داشت به خوبی پیش می رفت تا اینکه شخصی برای سوال پرسیدن دست خود را بالا گرفت.انیشتین بسیار ترسید زیرا می دانست اگر آن شخص سوال را بپرسد راننده نمی تواند پاسخ دهد و قضیه رو می شود و آبروی انیشتین می رود... .ولی با این اوضاع و احوال راننده از شخص سوال پرسنده خواست که سوالش را بگوید ...


شخص پرسید....انیشتین دروغین لبخند تمسخر آمیزی به شخص زد و گفت این سوال اینقدر آسان است که حتی راننده ی من می تواند به آن جواب دهد واز راننده خود یعنی  انیشتین خواست برخیزد و به سوال شخص پاسخ دهد و از این مخمصه خود را رهایی داد...

آهاي جيمز

جیمز هولیس در انستیتو یونگ زوریخ روانکاو شده است...



کتابهای شاهکاری
دارد که بزودی کتاب
« مردابهای روح» او با ترجمه نفیس
سرکار
  خانم فریبا
مقدم
  
و نظارت علمی دكتر عليرضا شيري  توسط انتشارات ماز ( آقای سهیل رضایی )  به طبع خواهد رسید...به جملاتی زیبا از هولیس
دعوتتان میکنم...



در
دنیای واقعی برای آن که شخصی ارزشمند و نه دمدمی باشیم ؛ باید دست به انتخاب بزنیم
و
 
آن انتخاب قطعا راضی ساختن دیگران به هر قیمت نیست.



رشد آگاهی نیازمند تشخیص  جراحتی است که به خود یا دیگران رسانده ایم ،رنج، لازمۀ
بلوغ
  روحی و روانی  است. بدون
رنج، شخص، ناآگاه، نابالغ و وابسته می ماند.



هدف زندگی تنها شاد بودن نیست ، چه بسا
"
معنادار
بودن
" مهمترین هدف زندگی باشد.



  http://www.doctorshiri.com/weblog/archives/000931.php

متن هاي زيبا (4)

1)



دل آدمی برای نوشتن بهانه می خواهد

و برای ننوشتن بهانه ها ...

وقتی هیچ كدام نباشد

سكوت تنها
واژه ایست كه تو را


و بودنت را انكار نمی كند



2)



زیستن ،
واژه ای غریب است
و غریب تر
واژه ي رفتن.
اما تو باید
لبخند را خوب بفهمی.
اگر قرار باشد
مرا از تو جدا کنند
لب های خنده ي تمام جهان را
به هم خواهم دوخت



 



3)



هیچ وقت
،
هیچ چیز را بی جواب نگذار ! جواب نگاه مهربان را با لبخند ، جواب دو رنگی را با خلوص ،
جواب مسئولیت را با وجدان ، جواب بی ادب را با سکوت ، جواب خشم را با صبوری ، جواب
پشتکار را با تشویق ، جواب کینه را با گذشت ، جواب گناه را با بخشش ، جواب دلمرده
را با امید ، جواب منتظر را با نوید

۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

قوانین مورفی



"ادوارد مورفی" یک متخصص بود که برای ناسا کار می‌کرد. پس از اونکه در اجرای آزمایشی، یکی از تکنسین‌ها سیمها رو اشتباهی وصل کرد و نتایج آزمایش غیر قابل استفاده شد، مورفی در حین عصبانیت در مورد اون گفت: اگر یک راه برای خراب کردن چیزی وجود داشته باشه، اون همون یه راه رو پیدا می‌کنه! وهمین اتفاق به ظاهر ساده باعث شد که قوانینی که به قوانین مورفی معروفند بنیان نهاده شوند.
قوانین مورفی زیادن ولی اونی که پایه همه شونه اینه: اگر یک حالت برای به فاجعه رسیدن کاری وجود داشته باشه، همون یک حالت اتفاق می افته.
"ویکی پدیا" میگه:
قانون مورفی یک ضرب المثل عامیانه در فرهنگ غربی ایت که می‌‌گوید «همه چیز ذاتاً دچار خطا و دردسر می‌شد مگر اینکه برای درستی آن تلاشی شده باشد»  یا «اگر قرار باشد چیزی خراب شود، می‌شود».
طبق این زبانزد همیشه همه چیزها در بدترین و نامناسبترین زمان به خطا می‌روند و کارها را لنگ می‌گذارند. معمولاً هنگامی که شخصی همواره بدشانسی می‌آورد او را شامل قانون مورفی می‌نامند.


قوانین اولیه:
۱. هیچ چیزی به آن آسانی که به نظر می‌رسد نیست.
2. هر چیزی بیش از آن حدی که تصور می‌شود طول خواهد کشید.
3. چیزی که ممکن است خراب شود، خراب می‌شود.
4. اگر احتمال خراب شدن چندین چیز وجود داشته باشد،‌ آن یک خراب می‌شود که بیش‌ترین خسارت را بزند.
نتیجه: اگر بدترین زمان خراب شدن‌ برای چیزی وجود داشته باشد، همان زمان است که خراب می‌شود.
5. اگر چیزی قابل خراب شدن نباشد، پس حتما می‌شود.
6. اگر پیش‌بینی می‌کنید که چهار احتمال برای خراب شدن چیزی وجود دارد و از قبل تمهیدی برای آن‌ها اندیشیده‌اید،‌ پس حتما راه پنجمی به طور غیرمنتظره به وقوع می‌پیوندد.
7. وقایع خودبه‌خود تمایل به بدترشدن دارند.
8. اگر به نظر می‌آید که همه چیز به خوبی پیش می‌رود،‌ پس حتما از چیزی صرف‌نظر کرده‌اید.
9. طبیعت همیشه طرف‌دار خرابی‌های پنهان است.
10. طبیعت یک حرام‌زاده است.
11. غیرممکن است که چیزی را بی‌خدشه (foolproof) ساخت چون احمق‌ها(fools) نابغه‌اند.
12. هرگاه برنامه‌ریزی بکنی که چیزی را انجام دهی،‌ حتما چیز دیگری به وجود می‌آید که باید قبل‌اش انجام دهی.
13. هر راه‌حلی مسائل جدیدی را به وجود می‌آورد.
14.احتمال آنكه يك شيء آسيب ببيند نسبت مستقيم دارد با ارزش آن!
15.هرگاه جسم بـا ارزشي از دست شما به زمين مي افتد به غير قابل دسترس ترين مكان ميرود (حلقه برليان يا داخل سطل زباله مي افتد و يا در چاه فاضلاب)!
16.شما هر موقع دنبال چيزي مي گرديد هـميشه در آخـرين مـكاني كه آن را جستجو ميكنيد مي يابيدش!
17.هيچ اهميتـي ندارد كه شما به چه اندازه دنبال جنسي بگرديد به محض آنكه آن را خريديد آن را در مغازه اي ديگر ارزانتر خواهيد يافت!
18.زماني كه دستگاه معيوب خود را نزد تعميركار مي بريد كاملا بي عيب و درست كار خواهد كرد!
19.هر چيز خوب در زندگي يا غير قانوني است ويا غير اخلاقي و يا چاق كننده!!

20.اگر در توده یا کپه ای به دنبال چیزی بگردی، چیز مورد نظر حتما در ته آن قرار دارد.
21.وسائل نقلیه مثل اتوبوس و هواپیما و قطار دیرتر از موعد حرکت می کنن مگر ان که شما دیر برسی اون موقعه حتما سر وقت رفته

22.هشتاد درصد امتحانات پایان ترم براساس کلاسی است که در آن غایب بوده ای.
23. در صورتی که شانس انجام درست یک کار پنجاه پنجاه باشد احتمال غلط انجام دادن آن نود درصد است.
24.هر کسي ميتواند مدرك دانشگاهي بگيرد اما صاحب عقل نخواهد شد!
25.زباله از خلاء بيزار است آنقدر انباشته ميگردد تا فضاي موجود را پر کند!
26.هرگاه کفش نو را براي اولين بار به پا کنيد همه پايشان را روي آن خواهد گذاشت!
27.زماني که مي خواهيد لكه روي شيشه پنجره را پاك کنيد هميشه لكه سمت ديگر شيشه ميباشد!
28.قانون بقاء کثيفي: براي تميز کردن هر چيزي چيز ديگري بايد کثيف گردد!!
29.اگر امري احتمال دارد اتفاق بيافتد و خيلي هم خوشايند باشد،هرگز اتفاق نخواهد افتاد!
30.اگر حق با شما باشد هيچكس حرف شما را باور نخواهد کرد!
31.قوانين مانند تار عنكبوت مي باشند تنها افراد ضعيف و فقيران به دام آن ميافتند در صورتي که ثروتمندان و صاحبان قدرت آن را پاره کرده و ميگريزند!!!
32.دو عنصر در طبيعت فراوان ميباشند: يكي هيدروژن و ديگري حماقت!!!
33.جاده رسيدن به موفقيت همواره «در دست ساخت»  است!
هرگاه چيزي را دور بياندازيد به محض آنكه ديگر به آن دسترسي نداشته باشيد به آن نياز پيدا خواهيد آرد!
34.کار تيمي همواره ضروري مي باشد چون به شما اجازه مي دهد تا در صورت بروز مشكل فرد ديگري را سرزنش کنيد!
35.احتمال اینكه، آن طرف ناني که به آن کره ماليده شده است برروي فرش بيفتد نسبت مستقيم دارد به قيمت فرش!
36.شما هيچگاه نمي توانيد با نگاه کردن به خطوط راه آهن، بگوييد که قطار از کدام سمت خواهد آمد!
37.ماشيني که روبه‌روي شما در حرکت است هميشه سرعتش از شما کمتر است!
38.هر چه عقيده اي مسخره تر باشد احتمال موفقيت آن بيشتر مي باشد!!!
39.افرادي که مي توانند بهترين نصيحت ها را بكنند، نصيحت نمي کنند!!!
40.دود سيگار همواره به سمت افراد غير سيگاري حرکت خواهد کرد، بدون توجه به سمت وزش باد!

41.جاي پارك مناسب ماشين هميشه سمت ديگر خيابان ميباشد!
42.براي هر عملي يك انتقاد برابر و مخالف آن وجود دارد!
43.دوستان مي آيند و مي روند اما دشمنان انباشته مي‌گردند!
44.هرگاه به دروغ به رئيس خود بگوييد که علت تاخير شما پنچر شدن چرخ ماشينتان بوده روز بعد چرخ ماشين شما پنچر خواهد شد!
45.تقريبا داخل شدن به کاري از خارج شدن از آن آسانتر است!
46.هيچ چيز هيچگاه بهتر نشده و نخواهد شد!






*در ادامه‌ی مطلب یه بخش دیگه ای از قوانین مورفی رو می‌ذارم در عین حال که توصیه می‌کنم زیاد جدیش نگیرید ولی مطمئنم که با خوندن هر خط حداقل یه مثال عینی از زندگی خودتون میاد جلوی چشمتون...!

داستان واقعي؛ هاروارد و استانفورد

خانمي
با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستن از قطار
پايين آمدند و بدون هيچ قرار قبلي راهي  وارد دفتر رييس دانشگاه هاروارد شدند.



منشي
فوراً متوجه شد اين زوج روستايي هيچ کاري در هاروارد ندارند و احتمالاً اشتباهی
وارد دانشگاه شده اند. مرد به آرامي گفت: «مايل هستيم رييس را ببينيم..»



منشي
با بي حوصلگي گفت: «ايشان امروز گرفتارند.»



خانم
جواب داد: « ما منتظر خواهيم شد.»



منشي
ساعتها آنها را ناديده گرفت و به اين اميد بود که بالاخره دلسرد شوند و پي کارشان
بروند. اما اين طور نشد. منشي که دید زوج روستایی پی کارشان نمی روند سرانجام
تصميم گرفت برای ملاقات با رییس از او اجازه بگیرد و رییس نیز بالاجبار پذیرفت.
رييس با اوقات تلخي آهي کشيد و از دل رضایت نداشت که با آنها ملاقات کند. به علاوه
از اينکه اشخاصی با لباس کتان و راه راه وکت وشلواري دست دوز و کهنه وارد دفترش
شده، خوشش نمي آمد.



خانم
به او گفت: «ما پسري داشتيم که يک سال در هاروارد درس خواند. وي اينجا راضي بود.
اما حدود يک سال پيش در حادثه اي کشته شد. شوهرم و من دوست داريم بنايي به يادبود
او در دانشگاه بنا کنيم.»



رييس
با غيظ گفت :« خانم محترم ما نمي توانيم براي هرکسي که به هاروارد مي آيد و مي
ميرد، بنايي برپا کنيم. اگر اين کار را بکنيم، اينجا مثل قبرستان مي شود.»



خانم
به سرعت توضيح داد: «آه... نه....
 نمي
خواهيم مجسمه بسازيم. فکر کرديم بهتر باشد ساختماني به هاروارد بدهيم.»



 رييس لباس کتان راه راه و کت و شلوار
دست دوز و کهنه آن دو را برانداز کرد و گفت: «يک ساختمان! مي دانيد هزينه ي يک
ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان هاي موجود در هاروارد هفت و نيم ميليون دلار است.»



خانم
يک لحظه سکوت کرد.. رييس خشنود بود. شايد حالا مي توانست از شرشان خلاص شود. زن رو
به شوهرش کرد و آرام گفت: «آيا هزينه راه اندازي دانشگاه همين قدر است؟ پس چرا
خودمان دانشگاه راه نيندازيم؟»



شوهرش
سر تکان داد. رييس سردرگم بود. آقا و خانمِ "ليلاند استنفورد" بلند شدند
و راهي کاليفرنيا شدند، يعني جايي که دانشگاهي ساختند که تا ابد نام آنها را برخود
دارد:



 و امروز دانشگاه استنفورد از بزرگترین
دانشگاههای جهان، يادبود پسري است که هاروارد به او اهميت نداد.



تن آدمی شریف است به جان آدمیت          نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

20 سال بعد

 


خب چون لینکی که گذاشته بودم واسه این مطلب باز نمیشد مجبور شدم حذفش کنم فعلا این رو قبول کنید به جاش:


بیست سال بعد، بابت کارهایی که نکرده‌ای بیشتر افسوس می‌خوری تا بابت کارهایی که کرده‌ای. بنابراین روحیه تسلیم‌پذیری را کنار بگذار. از حاشیه امنیت بیرون بیا. جستجو کن. بگرد. آرزو کن. کشف کن. مارک تواین

۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

بیشتر بدانیم

سوسكها سريعترين جانوران 6 پا ميباشند. با سرعت يك متر در ثانيه.

-خرگوشها و طوطي ها بدون نياز به چرخاندن سر خود قادرند پشت سر خود را ببينند.

-كرگدنها قادرند سريعتر از انسانها بدوند.

-هيچ پنگوئني در قطب شمال وجود ندارد.

-مادر و همسر گراهام بل مخترع تلفن هر دو ناشنوا بوده اند.

-كانادا يك واژه هندي به معني “روستاي بزرگ” ميباشد.

بقیه ی دانستنی ها رو تو ادامه مطلب ببینید .


 


فرهنگ نوین اصطلاحات دانشگاهی



...


همفکری!!!!!!!!!

از اونجایی که ما دانشجویان کاملا با مسئولیت و متفکری هستیم..امتحاناتمونم که تموم شده و از لحاظ ذهنی نمی خوایم به خواب زمستونی بریم..بیایم و یه همفکری کنیم و کمبود های دانشکده رو برطرف کنیم!!!!!!!!!!!!!

 

سوالی که می خوایم بش جواب بدیم اینه:

به نظرتون دانشکده چی کم داره؟؟؟؟؟؟

 

۱. چیز بالا رفتنی (اعم از پله و سربالایی)

۲. سرویس بهداشتی

۳. استاد

۴. عباس

۵. ................... (اگه کمبود دیگه ای دیدین بنویسین)

۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

دعوت به همکاری

سلام بچه ها


 


برای نویسنده شدن در وبلاگ این موارد را به ایمیل وبلاگ بفرستید


 


۱.نام ونام خانوادگی


 


۲.نام کاربری به انگلیسی


 


                                          با تشکر مدیر وبلاگ

وقتی او می آید

خدایا کفر نمی گویم
پریشانم خدایا کفر نمی گویم
پریشانم
چه می خواهی تو ازجانم
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا
اگر روزی زعرش خود به زیر آیی
لباس فقر بپوشی
غرورت رابرای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی ؟
خداوندا
اگر در روز گرما خبر تابستان
تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
لبت برکاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف تر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی ؟
خداوندا
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر گردی
پشیمان می شوی از قصه خلقت ، از این بودن از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است

متن هاي زيباي دوستانم(3)

1)



تق تق تق سلام
در زدنم که یادتون نرفته ؟ هان ؟
خب خدا رو شکر ، آخه میگن از دل برود هر آنکه از دیده برفت
... گفتم نکنه از یادتون رفته باشم


فرخی یزدی رو می شناسین ؟ شعری ازش خوندین تا حالا ؟
خب سهمیه امشب که دارم تقدیمتون می کنم از ایشونه
.
.
.

شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت ، جوابش کردم

دیدی آن ترک خطا دشمن جان بود مرا ؟
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم

.
.
.

چطور بود ؟
کدوم بیت بیشتر به دلتون نشست ؟



2)



کاش حذف می شدم

از متن روزهای کند

از روی اشتباهی پف
کرده


کاش
......
کاش هایم خط نمی خوردند

و خودکارم می نوشت

از چرت تلفن

قار قار تلوزیون

و هر چه مرا به گریه می اندازد

تا خدا بخندد و بگوید: ... بخند

امان از وقتهای اضافی

لابلای کارهای پس مانده.

۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

شعر (1)

حضور گم شده صد هزار آدم گم
حضور وحشی رنگ
طنين نعره مسلول
و خنده مسموم
 
طنين دغدغه ، جنگ 
يکی به عربده گفت 
درود بر آبي!
به هر کجا که روی
رنگ آسمان آبی است 
به طعنه گفت کسی
با غرور و بی تابی
 
ولی نبود آبی 
ميان هيچ رگی خون هيچ کس هرگز 
درود بر قرمز!
****
فضای ساده و سبز زمين آزادی 
در انفجار صدای
ترقه ها در دود
 
نود دقيقه کدورت 
نود دقيقه کبود 
****
در آستانه در 
غريب و غمزده
طفلی کنار وزنه پير
 
به فکر سنجش وزن
هزار ناموزون
 
و پيرمردی گنگ 
تکيده 
تشنه 
به دنبال لقمه ای
روزی 
کدام استقلال ؟
کدام پيروزی ؟

شعر از: مرتضي اميري اسفندقه

۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

نفر قبلیت!!!!!!!!!

نفر قبلیتو تو یه جمله (حالا چون شمایین دو جمله) توصیف کن!!!!!! فقط خواهشا بیخیله نوشابه و هندونه بشین دوستان!!!!!!!!!!!!!!

پ. ن. : دوستانی که خیلی علاقه دارن می تونن نفرات قبل تر شونم توصیف کنن!!!!

کدوم...؟

توی این ترم که گذشت...


1.سر کدوم کلاسا بیش‌تر بهتون خوش گذشت؟


۲.کدوم کلاسا واستون شبیه کابوس بود؟


۳.کدوم درس رو بیش‌تر دوست داشتین؟


۴.کدوم استاد رو بیش‌تر قبول داشتین؟


۵.از کدوم استاد خوشتون نمیومد؟

کجای دانشکده رو دوس دارین

 


بچه ها کجای دانشکده و حومه رو دوست دارین؟؟؟؟؟؟؟؟

کوروش حماسه ایران باستان






بدون شک تابلویی که در زیر می بینید روایت کننده ی یکی از جذاب ترین و دراماتیک ترین داستان های تاریخ ایران می باشد. این تابلو اثر وینسنت لوپز هنرمند اسپانیایی قرن 18 می باشد. حقیقت این است که با دیدن این تابلو و نبودن هیچ توضیحی برای آن کنجکاوی انسان بر انگیخته می شود که موضوع چیست و البته با جستجو در سایت های فارسی به روایات متناقضی از این داستان برمی خورید اما متوجه می شوید که همه روایات ازیک منشا یعنی لغت نامه دهخدا هستند که چون به صورت تکه تکه نقل شده اند متناقض به نظر می رسند.


 





 


۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

انا الحق

گفت
منتصب به شمس تبریز است که گفت منصور را هنوز
 روح تمام جمال ننموده بود و گر نه
انالحق
 چگونه گوید؟ حق کجاو انا کجا



گفتم
گوش و چشم تا پای دیوار داری. ندا از پس دیوار می آید گمان داری که دیوار
 چگونه سخن گوید.خیال تو هیچ تا پس
دیوار
 راه نمی برد. گوش بر دیوار داری
که عجب! این
 چگونه گوید!



چشمی
هست انا می بیند و چشمی که جز حق نمی بیند. فرق است میان این دو، چنان که فرق است
میان آن انالحق که منصور را منصور کرد
  و آن انا الله که فرعون را
معدوم.



کیست این
پنهان مرا در جان و تن/ کز زبان من همی گوید سخن!

۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

خدا گر زحکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری

نقطه ضعف مساوی است با نقطه قوت:


    کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود ، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد . پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد !
استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاهها ببیند . در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک کار کرد و در عوض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد . بعد از 6 ماه خبر رسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود . استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد ، سرانجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان ، با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد !
سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاهها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات کشوری ، آن کودک یک دست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و به عنوان قهرمان سراسری انتخاب گردد .
وقتی مسابقات به پایان رسید ، در راه بازگشت به منزل ، کودک از استاد راز پیروزی اش را پرسید ، استاد گفت : دلیل پیروزی تو این بود که اولا به همان یک فن به خوبی مسلط بودی ، ثانیاً تنها امیدت همان یک فن بود و سوم اینکه تنها راه شناخته شده برای مقابله با این فن ، گرفتن دست چپ حریف بود که تو چنین دستی را نداشتی ! یاد بگیر که در زندگی ، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده کنی ، راز موفقیت در زندگی داشتن امکانات نیست ، بلکه استفاده از « بی امکانی » به عنوان نقطه قوت است .

پرسپولیس زلزله محبوب هرچی دله


-این ورزشگاه 36سالقبل درسال 1974 برای میزبانی مسابقات آسیایی ساخته شد.


-این باشگاه در سال 1321 بانام باشگاه شاهین توسط دکتر عباس اکرامی وجمعی دیگر تاسیس گردید.


-تیم پرسپولیس در سال 1351 قهرمان لیگ ایران گردید.


-در سال 1365این تیم تحت پوشش بنیاد مستضعفان قرار گرفت ونام آن به آزادی تغییر یافت.


-پس از انصراف بنیاد مستضعفان سازمان تربیت بدنی خوداداره باشگاه رابه عهده ونام آن را به پیروزی تغییر داد.


-در سال 1380باآغاز لیگ حرفه ای فوتبال ایران پرسپولیس به عنوان اولین قهرمان لیگ برتر شناخته شد.


-پرسپولیس با میانگین 70000 تماشاگر در هر بازی توانست به عنوان پرتماشاگرترین تیم آسیا معرفی شود.


-پرسپولیس تا سال 1387 با 9 بار قهرمانی در تاریخ لیگ ایران پر افتخارترین تیم تاریخ لیگ محسوب می شود.


-این تیم تنها تیم فوتبال آسیا است که توانست سه مرد سال فوتبال آسیا (علی دایی،مهدی مهدوی کیا و علی کریمی )رامعرفی کند.


-تنها تیمی است که در لیگ های ایران توانسته یک فصل را بدون شکست پشت سر بگذارد.


-اولین تیمی است که در مسابقات لیگ برتر ایران دوبار به مقام قهرمانی دست یافت.


-علی دایی:یکی از اسطوره های فوتبال ایران که در سال 1375 باعث قهرمانی پرسپولیس وپیوستن به بوندسلیگا در آلمان شد.


-احمدرضا عابدزاده:یکی از بهترین دروازه بانان فوتبال ایران معروف به عقاب آسیا که باعث وحشت تیم های مقابل خصوصا در زمان پنالتی بود.


-مهدی مهدوی کیا:درسن 16سالگی به عضویت تیم درآمد وبه عنوان جوان ترین بازیکن تاریخ این تیم لقب گرفت.


-قهرمان جام شهید اسپندی58 نایب قهرمانی لیگ دسته اول تهران60 قهرمان جام حذفی تهران60


-قهرمان جام وحدت60 قهرمان جام حذفی تهران61 قهرمان جام باشگاه های تهران61


-نایب قهرمان جام باشگاه های دسته اول تهران62 قهرمان فوتبال باشگاه های دسته اول تهران 65


-قهرمان فوتبال باشگاه های دسته اول تهران66 قهرمان جام حذفی تهران66


-قهرمان باشگاه های دسته اول تهران67 و68


-نایب قهرمان اولین دوره لیگ آزادگان68 قهرمانی در فوتبال دسته اول تهران 69

-قهرمان اولین دوره جام در جام آسیا69و70 نایب قهرمانی درفوتبال دسته اول تهران70

-قهرمان جام حذفی تهران70 مقام سوم در لیگ آزادگان70


-قهرمان جام حذفی کشور70و71 نایب قهرمان لیگ آزادگان71


-قهرمان سوپرجام تهران71 نایب قهرمان سومین دوره جام در جام آسیا71


-نایب قهرمان لیگ کشور72 مقام چهارم لیگ آزادگان73


-قهرمان لیگ آزادگان74 مقام چهارم جام باشگاه های آسیا74


-قهرمانی لیگ آزادگان کشور75 مقام سوم جام باشگاه های آسیا


-قهرمان لیگ آزادگان کشور77 مقام سوم جام باشگاه های آسیا78


-قهرمان لیگ آزادگان کشور78 و نایب قهرمانی آن 79 قهرمان جام حذفی ایران78 


-مقام سوم جام باشگاه های آسیا80 قهرمان اولین دوره لیگ برتر ایران81


-نایب قهرمان جام حذفی ایران85 قهرمان هفتمین دوره لیگ برتر ایران87


اخطار:


هرگونه توهین وتمسخر به تیم محبوب و پرطرفدار جامعه ورزشی ایران که به دلیل


مشکلاتی شاید نتوانسته در جایگاه خود باشد بابرخورد شدید مواجه گردیده وتحت


پیگرد قانونی قرار می گیرد،حتی شما دوست عزیز

مشاور!!!

چوپاني مشغول چراندن گله گوسفندان خود در يك
مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروكلهي يك اتومبيل جديد كروكي از ميان گرد و غبار
جادههاي خاكي پيدا ميشود. رانندهي آن اتومبيل كه يك مرد جوان با لباس
 Brioni ، كفشهاي Gucci ، عينك Ray-Ban و كراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبيل بيرون آورد و
پرسيد: اگر من به تو بگويم كه دقيقا چند راس گوسفند داري، يكي از آنها را به من
خواهي داد؟



  چوپان نگاهي به جوان تازه به دوران رسيده و
نگاهي به رمهاش كه به آرامي در حال چريدن بود، انداخت و با وقار خاصي جواب مثبت
داد
.



  جوان، ماشين خود را در گوشهاي پارك كرد و
كامپيوتر
 Notebook خود را به سرعت از ماشين بيرون آورد، آن را
به يك تلفن راه دور وصل كرد، وارد صفحه ي
NASA روي اينترنت، جايي كه ميتوانست سيستم جستجوي
ماهوارهاي
 ( GPS
را فعال كند،
شد. منطقه ي چراگاه را مشخص كرد، يك بانك اطلاعاتي با 60 صفحه ي كاربرگ
 Excel را به وجود آورد و فرمول پيچيدهي عملياتي را
وارد كامپيوتر كرد
.



  بالاخره 150 صفحه ي اطلاعات خروجي سيستم را
توسط يك چاپگر مينياتوري همراهش چاپ كرد و آنگاه در حالي كه آنها را به چوپان
ميداد، گفت: شما در اينجا دقيقا 1586 گوسفند داري
.



  چوپان گفت: درست است. حالا همينطور كه قبلا
توافق كرديم، ميتواني يكي از گوسفندها را ببري
.



  آنگاه به نظاره ي مرد جوان كه مشغول انتخاب
كردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبيلش بود، پرداخت. وقتي كار انتخاب آن مرد
تمام شد، چوپان رو به او كرد و گفت: اگر من دقيقا به تو بگويم كه چه كاره هستي،
گوسفند مرا پس خواهي داد



  مرد جوان پاسخ داد: آري، چرا كه نه!



  چوپان گفت: تو يك مشاور هستي.



  مرد جوان گفت: راست ميگويي، اما به من بگو كه
اين را از كجا حدس زدي؟



چوپان پاسخ داد: كار ساده اي است. بدون اينكه
كسي از تو خواسته باشد، به اينجا آمدي. براي پاسخ دادن به سوالي كه خود من جواب آن
را از قبل ميدانستم، مزد خواستي. مضافا، اينكه هيچ چيز راجع به كسب و كار من
نميداني، چون به جاي گوسفند، سگ مرا برداشتي!



 

چه مي توان گفت؟

۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

موضوع انشاء

 


تعطیلات خود را چگونه خواهید گذراند؟


 




پ.ن: برای مشاهده نمره ها به سیستم گلستان برید و توی بخش اطلاعات جامع دانشجو دنبال نمره هاتون بگردین!!!

۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

عشق ازنظر بزرگان

خطاست اگربينديشيم عشق حاصل مصاحبت درازمدت 

 

 

وباهم بودني مجدانه است.

 

 

عشق ثمره خويشاوندي روحي است واگراين

 

 

خويشاوندي درلحظه اي تحقق نيابد درطول سالين

 

 

وحتي نسل هانيز تحقق نخواهديافت.

جبران خليل جبران
 

 

هرگزنميردآنكه دلش زنده شدبه عشق

 

ثبت  است بر جريده  عالم  دوام  ما

حافظ

متن هاي زيباي دوستانم (2)

پيش نوشت: سلام بر دوستان عزيز و همكلاسي هاي محترم، نظر به حساسيت
شما دوستان نسبت به شعر طنز!!!!! از درج اين شعر به دليل عدم شناخت شما دوستان
قليل
عذر خواهي كرده ازين پس بنده حوزه فعاليتم در اينجا در 2 بخش متون اخلاق و متون ادبي دوستانم خواهد
بود، لذا اميدوارم از درج اين مطالب استفاده ي وافي و كافي را ببريم.



1)



کم گناهی نیست عمری، عشق را، چون برترین اعجاز، باور داشتن.
پرچم این آرمان پاک را در جهان افراشتن.
پاسخ آن این زمان:
تن فرو آویخته! با نای بی آوای خویش.



 



2)



امروز دلم کلبه تنهایی بود
هر چند هوای خانه رویایی بود

با دست نسیم پرده بازی ها داشت
یک باغچه پرز عطر صحرایی بود

دریای دلم اسير توفان شده بود
سر گشته عشق، شور و شیدایی بود

از تاب و تب خویش به جان آمده بود
از شوق حضور غرق زیبایی بود

از سختی روزگار سیلی می خورد
یک موج بلند نا شکیبایی بود



 



3)



خدا
بی گمان
انعکاسِ عطشِ خلقت ِ ماست
خدا



بی گمان
لحظه ی زایشِ عشقِ ابدی ست.



 



پ.ن. : به اطلاع
علاقه مندان بحثهای شخصیت شناسی میرساند که
دکتر شیری در موسسه فراروان ۶ سمینار شخصیت شناسی مقدماتی را
برگزار خواهند کرد
. براي كسب اطلاعات بيشتر به لينك زير مراجعه نماييد.



http://www.doctorshiri.com/weblog/archives/000929.php