دانشکده حقوق شهید بهشتی

۱۳۸۸ بهمن ۱۰, شنبه

انیشتین و راننده ی زیرک(داستانی واقعی بر اساس تاریخ ریاضیات)

روزی آلبرت انیشتین در چند شهر از شهر های امریکا سخنرانی داشت.او را همراه با یک راننده برای سخنرانی راهی کردند.انیشتین  از صبح تا عصر در شهرهای مختلف سخنرانی کرد  و از اینکه چندین بار در طول یک روز سخنان تکراری بزند بسیار خسته و ناراحت بود ...تا اینکه در راه آخرین شهر شروع به درد دل با راننده خود کرد ...راننده که همراه با انیشتین در تمام سخنرانی ها حضور داشت به انیشتین پیشنهاد داد می خواهی در این شهر من به جای شما   سخنرانی کنم زیرا من در تمام این جلسات با شما بوده ام و آنها نیز شما رو نمی شناسند و در این جلسات نیز کسی از شما سوال ی نپرسیده ،من نیز تمامی سخنان شما را از بر شده ام...انیشتین با حالت شگفت انگیز از راننده خواست سخنانش را بگوید و راننده نیز گفت،انیشتین  نیز از این امر استقبال کرد  و در  راه  با راننده در مورد موضوع بحث کار کرد تا به محل سخنرانی رسیدند وجایشان را عوض کردند...اندیشتین راننده شد و راننده انیشتین...


راننده بر روی سن رفت و انیشتین در ردیف آخر نشست ...همه چیز داشت به خوبی پیش می رفت تا اینکه شخصی برای سوال پرسیدن دست خود را بالا گرفت.انیشتین بسیار ترسید زیرا می دانست اگر آن شخص سوال را بپرسد راننده نمی تواند پاسخ دهد و قضیه رو می شود و آبروی انیشتین می رود... .ولی با این اوضاع و احوال راننده از شخص سوال پرسنده خواست که سوالش را بگوید ...


شخص پرسید....انیشتین دروغین لبخند تمسخر آمیزی به شخص زد و گفت این سوال اینقدر آسان است که حتی راننده ی من می تواند به آن جواب دهد واز راننده خود یعنی  انیشتین خواست برخیزد و به سوال شخص پاسخ دهد و از این مخمصه خود را رهایی داد...

۴ نظر:

محمد حسین گفت...

براووو بر رانندش!

آرش گفت...

آقا کلاسها هفته دیگه تشکیل می شه یا نه؟

مائده گفت...

دم راننده انیشتن گرم
کمال همنشین در او اثر کرد وگرنه اوهمان راننده می ماند

نسرین گفت...

بابا ای ول به راننده به این میگن بهترین استفاده از موقعیت ها
درس خوبی بود