دانشکده حقوق شهید بهشتی

۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

جریمه(شعری ازخلیل جوادی در اعتراض به مبارزه با بد حجابی)

میگن بــرادرای اهل ایمـــــــــان
بــــرای اصـلاح ا مــــــور نسوان ـ

نشستنو حســـــابی طرح دادن
حـدود منـکراتـــو شــــــرح دادن

یه طرح خو بو فوق العــاده جامع
قــــابل استـفــــاده در مجـــــــامع

برادرا فکــــرای بکــری کــــــــردن
که خواهــرا ولنگو بــــــــاز نگـردن

بـــــــــرای آرایـش صــــــورت زن
کـــــــلّی جریمه در نظــر گـــرفتن

جریمه مـــــالیــــات زیبــــــــــاییه
یه جور مجــــــازات سر پــــــاییه

عزیز من کی گفته خوشگل بشی؟
بـــاعث اختلال و مشکل بشی

یه عــــالِمی توی کتــــاب نـوشته
دختر اگه قشنگ بـــــاشه زشته

بعضــیا در بـــــاره ی خلقت زن
چیزای خیلی جــالبی نوشتن

میتونم آدرس بدم ، که سرکـار
رجو کنی به جلد هفت "اسفار" *۱

اونجا یه چیزایی نوشته "ملا " *۲
نگو بگم ، که روم نمیشه والا

تمـــوم دخترایی کــه خـوشگلن
بـاعث و بــــانی هــزار مشکلن

ایــنه نشونیـــــــا ی دختر خـوب
چونه چکش ،دماغ مثل گوشکوب


تمــــــوم چیـزای تکـــون دهنده
مــال همین حجـــاب نیـم بنده

جریمه هـا میاد تو سامـــانه ها
اضـافه می کنن بــه یــــارانه ها

صد تــــا بلا از سرمــون رد میشه
کلی ام ایجــــــاد در آمـد میشه

هـــزار تومن برای هر تــــــار مو
میخــوای جریمت نکنن بذار تــو

نــــاخن لاک خورده هم فلان قد
خودش میشه یه عـــالمه در آمد

پوست برُ نزه میشه سیصد هزار
هر چی پس انداز داری وردار بیار

جریـــمه ی آستینـــــــای کـوتـاه
میشه برابر حقـوق یک مـــــــــاه

کـاش یکی قــــانون جدید بیــاره
کـه " فکر کوتــاه "، جریمه داره

جـــریمه ی عینک بــــالای سر
از لاک نـــاخن ام میشه بیشتر

دختره کــه دس نگـــرِِِ بـــابــاشه
ممکنه پول تو کیف نداشته باشه

شمــــاره ی ملی بــــرای ایــنه
که دختـــرا بچسبونن به سینه

پلیس شمــــاره هـــارو ور میداره
بـرای هـــر خلاف یه کـد میذاره

خلاصه این که شرح احوالشــــون
میره توی نامه ی اعمـالشـــون

زنای شل حجــــاب بعد چن مـــاه
میــــــان و می رسن سر بزنگـاه

اونــــا کــــــه قـصد ازدواج دارن
بــــــاید خلافی بگــــــــیرن بیــارن


شــکر خدا الان تــــو این مملکت
نه اعتیـــــاد وجـود داره نه سرقت

شبـــــــا در مـــــــاشینتو وا بذار
کیف پر از پولتــــو هم جــــا بذار

تـــــو مملکت وفــــــــــور امنـیته
الان هـمه خیـــــالـشون راحـته

مـواد فروش که مطلقــــا نداریم
خواسته باشین میریم دلیل میاریم

مشکل ازدواج و کــار و مسکن
تو مملکت به کل شده ریشه کن

رشـــــوه و اختلاس تــــوی اداره
حتی یه مــــورد ام وجــود نداره

حل شده کل مشکـــلات کشور
مـونده فقط " عینک بــالای سر "

یه چی بگم پیش خودت بمــونه
ذلّت مــــا حـــــاصل فکرمـــونه

ســوال من اینه ، چرا طــــالبــان
عمل میـاد یه جایی مثل افغان ؟

چرا سوئیس طــــــالبان نداره؟
که هر بلایی سرشــون بیـــاره

چــــرا یه طــالبان برای درمان
گیر نمیاد تو انگلیس و آلمــان؟

از ســر درده هر چـه می نویسم
دلم ورم کـــرده که می نویسم

آهای قلم ، قربون شکل ماهت
فدای بـــــوی جوهر سیـاهت

دَوُوم بیار هنوز زیــــــاده کارم
هزار تــــا شعر نــا نوشته دارم

۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

اهل دانشگاهم..............

اهل دانشگاهم
روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم
خرده پولی
سر سوزن هوشی.

دوستانی دارم بهتر از شمر و یزید
هم چو من مشروط

و اتاقی که در این نزدیکی است
پشت آن کوه بلند.



اهل دانشگاهم
پیشه ام گپ زدن است

گاه گاهی هم می نویسم تکلیف
می سپارم به شما
تا به یک نمره ناقابل بیست كه در آن زندانیست
دلتان زنده شود

چه خیالی، چه خیالی
خوب می دانم گپ زدن بیهودست
دانشم کم عمق است
خر زدن بیهودست.

اهل دانشگاهم
قبله ام آموزش
جانمازم جزوه
مُهرم میز
عشق از پنجره ها می گیرم
همه ذرات وجودم متبلور شده است.



درسهایم را وقتی می خوانم
که خروس می کشد خمیازه
مرغ و ماهی خوابند.

اوستاد از من پرسید
چند نمره می خواهی از من؟
من از او پرسیدم
دل خوش سیری چند؟

چیزها دیدم در دانشگاه
من گدایی دیدم در آخر ترم
در به در می گشت
یک نمره قبولی می خواست

من كسی را دیدم
از داشتن یک نمره ده
دم در پشتک می زد
در دانشگاه اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت.
دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد.
اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت.
اتوبوسی دیدم که کسی از روزنه پنجره می گفت «کمک»!

دیدم
سفر سبز چمن تا کوکو
بارش اشک پس از نمره تک
جنگ آموزش با دانشجو
جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا
جنگ نقلیه با جمعیت منتظران
حمله درس به مُخ
حذف یک واحد به فرماندهی رایانه
فتح یک ترم به دست ترمیم،
قتل یک نمره به دست استاد
مثل یک لبخند در آخر ترم
همه جا را دیدم.

چیزها دیدم در دانشگاه
من گدایی دیدم در آخر ترم
در به در می گشت
یک نمره قبولی می خواست

من كسی را دیدم
از داشتن یک نمره ده
دم در پشتک می زد
در دانشگاه اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت.
دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد.
اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت.
اتوبوسی دیدم که کسی از روزنه پنجره می گفت «کمک»!

دیدم
سفر سبز چمن تا کوکو
بارش اشک پس از نمره تک
جنگ آموزش با دانشجو
جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا
جنگ نقلیه با جمعیت منتظران
حمله درس به مُخ
حذف یک واحد به فرماندهی رایانه
فتح یک ترم به دست ترمیم،
قتل یک نمره به دست استاد
مثل یک لبخند در آخر ترم
همه جا را دیدم.

اهل دانشگاهم!
اما نیستم دانشجو.
کارت من گمشده است.
من به مشروط شدن نزدیکم
آشنا هستم با سرنوشت همه ی همسفران
نبضشان را می گیرم

هذیانهاشان را می فهمم
من ندیدم هرگز یک نمره بیست

من ندیدم که کسی ترم آخر باشد


من در این دانشگاه چقدر مضطربم
من به یک نمره ناقابل ده خشنودم
و به یک مدرک قناعت دارم.

من نمی خندم اگر دوست من می افتد.
و نمی خندم اگر موی سرم می ریزد

من در این دانشگاه
در سراشیب كسالت هستم

خوب می دانم استاد
كی كوئیز می گیرد
اتوبوس کی می آید
خوب می دانم برگه حذف کجاست

سایت و رایانه آن مال من است
هر کجا هستم باشم
تریا، نقلیه، دانشكده از آن من است

چه اهمیت دارد، گاه اگر می روید خار بی نظمی ها
رختها را بکنیم
پی ورزش برویم
توپ در یک قدمی است

و نگوییم که افتادن مفهوم بدی است!

و نخوانیم کتابی که در آن فرمول نیست.

و بدانیم اگر سلف نبود همگی می مردیم!
و بدانیم اگر جزوه استاد نبود همه می افتادیم!

و نترسیم از حذف
و بدانیم اگر حذف نبود می ماندیم.

و نپرسیم کجاییم و چه کاری داریم

و نپرسیم كه در قیمه چرا گوشت نبود
اگر بود چرا یخ زده بود

كار ما نیست شناسایی مسئول غذا
كار ما نیست شناسایی بی نظمی ها
كار ما نیست شناسایی هردمبیلی!
كار ما نیست جواب غلطی تحمیلی

كار ما شاید اینست كه در مركز پانچ
پی اصلاح خطاها برویم

کار ما شاید این است که در حسرت یک صندلی خالی،
پیوسته شناور باشیم.

بد نگوییم به استاد اگر نمره تک آوردیم.

كار ما شاید این است
كه مدرک در دست
فرم بی‌گاری یک شركت بی‌پیكر را
پر بكنیم

اهل دانشگاهم
جیب‌هایم خالی ست
پدری دارم
حسرتش یک شب خواب!

و خدایی كه مرا كرده جواب.

خوب می‌فهمم سهم آینده ی من بی‌كاریست

من نمی‌دانم كه چرا می‌گویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بی‌كار
وچرا در وسط سفره ما مدرک نیست!

((چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید))

باید از آدم دانا ترسید!
باید از قیمت دانش نالید!

وبه آنها فهماند كه من اینجا فهم را فهمیدم

من به گور پدر علم و هنر خندیدم!

اهل دانشگاهم
روزگارم در شک نيست
گاهگاهی واحدی می افتم
تا به قول اساتيد قوی پايه شوم

من به آغاز امتحان نزديکم
جزوه ها مي گيرم تا که زيراکس بزنم
درس بايد خواند، حفظ بايد کرد

نمره ها را زده اند

۵ پيدا بود و ۱۰
۲ پيدا بود و يکی هم ۱۱

من به اندازه يک اپسيلون
آرزو ميکردم که
۱۲ ترمه شوم

چه خيالی که اميدی عبث است

درس بايد خواند، حفظ بايد کرد

نمره های اندک

آه .... بچه ها در حسرت

حسرت پاس همان درسی که باز هم افتاده اند
بچه ها پخش و پلا
در همه جای حياط

جمعيت انبوه است
بوی مشروطی ها
يک نفر مي گريد.....

و بسی جالب بود که کسی می خندد !

خوب می‌فهمم سهم آینده ی من بی‌كاریست

من نمی‌دانم كه چرا می‌گویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بی‌كار
وچرا در وسط سفره ما مدرک نیست!

((چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید))

باید از آدم دانا ترسید!
باید از قیمت دانش نالید!

وبه آنها فهماند كه من اینجا فهم را فهمیدم

من به گور پدر علم و هنر خندیدم!

(ببخشید اگه زیاد شد)

۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

خوابگاه ها از اول مهر...!

هم کلاسی های عزیز خوابگاهی، طبق اخبار واصله، گویا،

*تحویل اتاق ها به بچه ها در اول مهر آغاز می شود و خوابگاه  شروع کارش رو اول مهر گذاشته*

منبع این خبر: دوستمون عاطفه است که توی پیگیری هایی که در تماس با امور خوابگاه ها داشته این خبر رو به دست آورده.
"خبرنامه یک کلاغ چهل کلاغ"

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

قرآن!


قرآن !
من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام كه هر وقت در كوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم
میپرسند " چه كس مرده است؟ " چه غفلت بزرگی كه
می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل كرده است .

قرآن !
من شرمنده توام اگر ترا از یك نسخه عملی به یك افسانه موزه نشین مبدل كرده ام . یكی ذوق میكند كه ترا
بر روی برنج نوشته،‌یكی ذوق میكند كه ترا فرش كرده ،‌یكی ذوق میكند كه ترابا طلا نوشته ،‌یكی به خود
میبالد كه ترا در كوچك ترین قطع ممكن منتشر كرده و ... ! آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی كنیم ؟

قرآن !
من شرمنده توام اگر حتی آنان كه ترا می خوانند و ترا می شنوند ،‌آنچنان به پایت می نشینند
كه خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند . اگر چند آیه از ترا به یك نفس بخوانند مستمعین
فریاد میزنند " احسنت ...! " گویی مسابقه نفس است ...

قرآن !‌
‌ من شرمنده توام اگر به یك فستیوال مبدل شده ای حفظ كردن تو با شماره صفحه ،‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یك معرفت است یا یك ركورد گیری؟ ای كاش آنان كه ترا حفظ كرده اند ،‌حفظ كنی ، تا این
چنین ترا اسباب مسابقات هوش نكنند. .

خوشا به حال هر كسی كه دلش رحلی است برای تو .آنانكه وقتی ترا می خوانند چنان حظ می كنند ،‌گویی كه قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما باقرآن كرده ایم تنها بخشی از اسلام است كه به صلیب جهالت كشیدیم.
(معلم شهید، دکتر علی شریعتی)