دانشکده حقوق شهید بهشتی

۱۳۸۸ اسفند ۵, چهارشنبه

صندلی داغ شماره 2(سارا)

های اوری بادی


ما یک عدد صندلی داغ برگزار کردیم . یکی از دوستان مذکر را نشاندیم ( فکر کنم آخر خودش خودشو نشوند) 


محمد الحق و الانصاف (درست نوشتم؟) خوب جواب سوالاتو داد و بدون هیچ بی جنبه بازی و بچه بازی و خل بازی و این حرف ها صندلی به خوبی و خوشی داغ شد...


گمان کنم این پست صندلی ۲ رو هم محمد قرار بود بذاره(آره آیا؟)


ولی محمد با عرض پوزش و شرمندگی و عذرخواهی و ببخشید و این لوس بازیا من خودم این پستو گذاشتم....


این اواخر دیگه داشت به سوی یخ شدن میل میکرد و دیگه سوالاتم داشت زیادی عمیق میشد ( در راستای یه سوال که : موی کوتاه دوس داری یا بلند)


فکر کنم همه اعضا تو این صندلی شرکت گزیدن...اون افرادیم که شرکت نگزیدن به ما چه ! :دی


میتونید بیاید و تو این صندلی داغه داغه داغِ شماره ۲ شرکت کنید


و سوالاتونو نثار این شخص جدید کنیید.


سارا میشینه این بار...


بیایید و این صندلی رو داغه داغه داغ ترش کنییییید...


بعد تر نوشت : این صندلی  تا جمعه ساعت ۲۴:۰۰  مهلت داره!!!


کام آن....


۴۲ نظر:

عاطفه گفت...

ضرب المثلی میگه چاه مکن بهر کسی....اول خودت بعدا کسی.......

سوال هارو واضح و با فاصله زیاد جواب بده

1.بدترین معدل دوران مدرسه؟
2.بهترین معدل؟
3.معدل تمام پایه های دبیرستان + پیش دانشگاهی؟
4.رتبه ی کنکور در منطقه و کشور؟
5.ترتیب انتخاب رشته های دانشگاه؟
6.اسم بهترین دوست؟
7.تو خانواده کی رو بیشتر از همه دوست داری؟
8.تعداد و اسامی و سن خواهر برادرا؟
9.آخرین باری که گریه کردی و علتش؟
10.هدیه چی دوست داری بگیری؟
11.بدترین هدیه ای که گرفته ای؟
12.آخرین بار به کی هدیه دادی؟علتش؟
13.آخرین هدیه ای که گرفتی چی بوده؟ از کی؟علتش؟
14.میخوای چی کاره بشی؟
15.چه غذایی دوست داری؟
16.از چه غذایی خوشت نمیاد؟
17.چه رنگی دوست داری؟
18.از چه رنگی بدت میاد؟
19.بزرگترین کار نیکوکارانه ای که کردی چی بوده؟(نگو پول انداختن تو صندوق صدقات)
20.مشخصات همسر ایده آل؟
21.آخرین دروغی که گفتی؟
22.مهمترین آرزوت؟
23.دست نیافتنی ترین آرزوت؟
24.آخرین آرزوت که به واقعیت پیوسته؟
25.بزرگترین بدقولی ات؟
26.بزرگترین عذاب وجدانت؟
27.بزرگترین شیطنتی که کردی؟
28.دوست داشتی جای آدم خاصی بوده باشی؟
29.دوست داری چه جوری بمیری؟(با عرض پوزش!سواله دیگه)
30.و الان بعد از این همه سوال من داری به چی فکر می کنی؟!!!

نسرین گفت...

تا حالا از کی متنفر شدی و چرا ؟
کجای ایرانو بیشتر دوست داری ؟و کدوم کشور خارجی؟
تا حالا کتک خوردی یا کتک زدی ؟چرا؟

سارا گفت...

جواب عاطفه(به عبارت دیگه جواب سوالای قبلی خودم!)
1. سوم دبیرستان...18 و خرده ای بود!
2. 20!
3. اول و دوم ریاضی:19 و خرده ای. سوم ریاضی: 18 و خرده ای. پیش انسانی:20(من شرمندم!)
4. 88 منطقه.180 کشور
5. حقوق تهران-حقوق بهشتی-حقوق علامه-روانشناسی تهران-بهشتی-علامه – همه ی مدیریت های تهران و ...همینجوری تا 64 تا انتخاب رفتم (من دیدم 100 تا انتخاب دارم اصلا کم نیاوردم و 64 تاشو پر کردم.دیگه بقیشو مامانم نذاشت! یکی از دوستام بهم گفت تو که 64 تاشو پر کردی اینا تو سازمان سنجش میگن این که خودش هم مطمئن نبوده اون اول ها قبول میشه یا نه واسه همین میگن بیا این آخری رو واسش قبول کنیم!)
6. اساسا موضوعی به عنوان بهترین دوست رو قبول ندارم.من همیشه یه مجموعه دوست دارم...که هرکدوم تو یه موقعیتی واسه من بهترین هستن.عکسش هم صادقه.یعنی منم فکر نکنم بهترین دوست کسی بتونم باشم.بلکه تو یه موقعیتایی میتونم بهترین دوست بشم...5 تا دوست از دبیرستان دارم(آلاله، شبنم،هانیه،زهرا،مریم) که خیلی جوریم با هم.تو دانشگاه هم با سارا.ج و آرزو و پریسا جوریم...
7. چه سوال سختی بوده این!
8. یه خواهر کوچیکتر از خودم دارم.سوم راهنماییه...سحر.

سارا گفت...

9. آخرین بار که گریه کردم(دقیقترش اینه که گریه نکردم... زار زدم.هق هق ام قطع نمیشد) دو سه شب قبل از انتخاب رشته‌ی دانشگاه بود. من تا 2-3 روز قبلش صد در صد مطمئن بودم میخوام روانشناسی بزنم. یعنی هیـــــــــــــــــــــــچ شکی نداشتم...تا اینکه تو این دو سه روز همه واسه من شدن جامعه شناس و از فواید رشته حقوق برای جامعه میگفتن و تا تونستن روانشناسی رو پیش من خراب کردن...نتیجه این شد که روانشناسی پیش من ارج و قربش رو از دست داد ولی به حقوق هم علاقمند نشدم.دیگه رسماً داشتم دیوونه میشدم ...تا اینکه در اون شب مذکور وقتی همه رفته بودن بخوابن چشمم افتاد به ضمیمه ی حقوق همشهری(که 2شنبه ها چاپ میشه) با خوندن چند تا مقاله‌ای که توش چاپ شده بود ، از تصور اینکه بخوام 4 سال چنین چیزایی رو بخونم، دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و افتادم به هق هق. این قدر گریه ام شدید بود که خواهرم که هنوز بیدار بود نتونست آرومم کنه و مجبور شد بره بابامو بیدار کنه.خلاصه ساعت 3 صبحه و من گریه ام قطع نمیشه و همه میخوان یه جوری منو آروم کنن. قضیه این بود که هیچکس منو مستقیماً مجبور نمیکرد حقوقو بزنم ولی وقتی میگفتم میخوام روان بزنم همه شک مینداختن به جونم.همون طور که میبینید نتیجه‌ی گریه‌های اون شب اینه که الان بنده در خدمت شما بچه های حقوق بهشتی ام و دارم وراجی میکنم! ولی هنوز رویای روانشناسی واسم زنده‌است
10. هر چیزی جز لباس و کتاب! لباس رو مهم نیست کی بهم میده کلا اصلا نمیتونم با لباس به عنوان هدیه کنار بیام. چون خرید لباس خیلی شخصیه و کس دیگه ای نمیتونه واسه آدم انجامش بده. کتاب رو اما بستگی داره کی بهم بده.تعداد کساییه که بدونن من چی خوندم چی نخوندم یا کلا چه مدل کتابایی میخونم زیاد نیست واسه همین خیلی ریسکه که کسی جز اونا به من کتاب هدیه بده!
11. لباس!
12. همزمان به 2 تا از دوستام.تولدشون بود...
13. مشترکا از 4 تا از دوستام هدیه‌ گرفتم.گردنبند، یه گلدون با یه دسته گل خیلی قشنگ + یه پازل هزار تیکه... احتمالاً به خاطر قبولی در دانشگاه و رتبه‌ی کنکور و از این حرفا

سارا گفت...

20. آدم آرومی باشه.چون من همش متلاطمم و یکی باید مدام واسه آروم کردن من تلاش کنه.خیلی آقا باشه!!! در یک کلام آدم باشه دیگه! موجودی که خیلیا نمیتونن باشن
21. فکر کنم مثل همیشه من خواب بودم و تلفن زنگ خورده.گوشی رو برداشتم وطرف مقابل از صدای تابلوم فهمیده که من خوابم و داره میپرسه که تو رو خدا اگه خوا بودی بگو و من مجبورم بگم؟: نه بابا!خواب چیه این ساعت روز؟...(در اینجا لازمه یه توضیح بدم که دوستان فکر نکنند من همه‌ی زندگیم خوابم.من یه مشکل کوچیک عدم تطابق ساعتی با اینجا دارم...یعنی وقتی همه خوابن من بیدارم و برعکس! این شده که اگه ساعت 3 صبح تلفن زنگ بخوره من کمتر مشکل دارم تا ساعت 12 ظهر مثلاً!!!و واسه همین بقیه فکر میکنن من همش خوابم)
22. آدم مفیدی باشم...این مهمترین آرزومه...+ بفهمم چه جوری میتونم تمام لحظه‌های زندگیم مفید باشم.
23. بتونم هر روز جای یه آدم دیگه خودمو جا بزنم و برم مثل اون زندگی کنم...دلم میخواد زندگی همه ی همه‌ی آدما رو یه بار تجربه کنم.
24. توی دانشکده تونستم ارتباط‌های جدیدی پیدا کنم.چون من عاشق ارتباط برقرار کردنم. اون هم با آدمای متفاوت با عقاید متفاوت
25. یه اشتباهی هست که من به خودم قول دادم هرگز تکرارش نکنم.ولی هرازگاهی نمیشه و من دوباره و هزارباره قولی که به خودم و خدا رو دادم شکستم ودوباره از نو قول دادم...تا ببینم این یکی چه قدر دووم میاره

سارا گفت...

14. هر شغلی که توش ارتباط با مردم در اولویت باشه میتونه شغل من باشه. بیشتر از همه روانشناسی
15. فسنجون.پیتزا
16. سیراب شیردون!خوراک لوبیا.عدس پلو.الویه.(البته اگه چیز دیگه ای نباشه اینا رو میخورم البته!)
17. نارنجی.نارنجی.نارنجی....با کمی اغماض زرد
18. قهوه‌ای...
19. بزرگترین کار نیکوکارانه‌ی زندگیمو هنوز انجام ندادم...! اما کاری که به نظر خودم نیکوکارانه باشه و دائم انجامش بدم اینه که تو اتوبوس و مینی بوس همیشه سعی می کنم اگه یه خانوم یا آقای پیری ببینم حتما بلند شم جامو بدم بهشون...! گرچه شاید به نظر اونقدرها هم نیکوکارانه نیاد اما لااقل میدونم بعدش تمام راه عذاب وجدان نخواهم داشت...

سارا گفت...

26. بازم مربوط به همون اشتباهه است...
27. شیطنت؟ من؟ اصلاً دل اینو ندارم که کسی رو با شیطنت اذیت کنم...
28. جای یه مأمور مخفی پلیس! که بتونم خودمو زیر نقاب شخصیت‌های ساختگی پنهان کنم و ببینم بقیه چه جوری زندگی یا فکر میکنن و خودم هم بتونم زوایای پنهان شخصیتیم رو بدون ترس بیرون بریزم!!!
29. دوست ندارم یکهویی بمیرم.با سکته یا تصادف یا سقوط هواپیما!!! دلم میخواد فرصت خداحافظی کردن با عزیزامو و سر و سامان دادن کارامو داشته باشم و مهمتر از همه دلم میخواد اعضای بدنم بعد از مرگ اهدا بشه به کساییه که نیاز دارن.
30. اینکه من با این سوالا چه بلایی سر محمد آورده بودم و خودم نفهمیده بودم!!!

سارا گفت...

فروغ:
-واسه این سوالت خیلی فکر کردم.نتیجه نداد که نداد! سوتی بزرگ!!! نیافتم که نیافتم...حالا بازم تا آخرین روز فکر میکنم ببینم چی یادم میاد
-در این زندگی اندک 19 ساله به قول شما: مادربزرگ پدریم رو خیلی خیلی خیلی دوست دارم(که هفت سالی هست مرحوم شدن) و همیشه حسرت میخورم که با رفتنش من چه قدر عشقشو از دست دادم...گزینه‌ی مذکر ندارم فروغ...در مورد افراد مذکر هرچی هم خوشبین هستم تهش به همون نتیجه‌ی معروف مردا همشون سر و ته یه کرباسن میرسم!
-افراد با حال و جالب...در مورد بچه‌های انجمن میشه گفت در رابطه با اکثریتشون این حس رو دارم...خیلی با حال و با مرام هستن اغلبشون.

سارا گفت...

نسرین:
-متنفر....!خب من از 99٪ کادر آموزشی دبیرستانم همچنان متنفرم! از معاون و معلم بگییییییییییییییر تا خود خود مدیر... فقط معلمای درسای ادبیات و تاریخ وجغرافی و دینی و شیمی ام رو دوست داشتم. ولی از بین دوستام تا حالا اینقدر وضع بد نبوده که از یکی متنفر بشم!فقط ممکنه دیگه مثل قبل دوستش نداشته باشم
-تهران!عاشق این شهرم.شلوغیش رو دوست دارم.آدماشو ...حتی ترافیک شبانه‌اش هم دوس دارم. فرض کن ماشین بغلی هم آهنگ دوست داشتنی تو رو گذاشته باشه و تو بتونی توی ترافیک آهنگ هم گوش بدی و به حرکات و رفتار و حرفای آدمایی که همه مثل تو تو ماشیناشون گیر کردن دقت کنی وتحلیلشون کنی. با خودت حدس بزنی ماشین بغلی چه جور آدمیه...چه زندگی ای داره. با بغل دستیش داره راجع به چی حرف میزنه و کلی از این تخیلان اینچنینی فقط تو تهران ممکنه!چه تو ترافیک.چه تو اتوبوس.چه وقتی داری تو یکی از این خیابون شلوغاش راه میری.
-از خارجیا برای گردش فکر کنم چین و ژاپن...چین چون من عاشق شلوغی ام و فکر نکنم جای دیگه ای تو دنیا بتونه اینقدر شلوغ باشه! ژاپن چون کشور نظمه!!! هند هم به خاطر نزدیکی فرهنگی دوست دارم ببینم...
اما برای زندگی میرم سراغ یه کشور اروپایی سردسیر! جایی که برف زیاد بیاد!!!+ ایرانی هم توش کم نباشه
-کتک؟ نسرین این سوال چرا به ذهنت رسیده؟؟؟!
خونه‌ی ما یه قانون محکمی داره که بعیده کسی ازش سرباز بزنه: بابام اصلا و ابدا اجازه نمیده من وخواهرم دستمون رو روی هم بلند کنیم! برای همین تجربه‌ی یه کتک‌کاری درست حسابی نداریم! ولی ممکنه دور از چشم بابام چند تایی چک! من زده باشم یا چند تایی لگد ناقابل از سحر خورده باشم!چراش هم جواب نداره.دعوا شده دیگه! یادم نمیاد که علتهاش چی بوده...!

داش علی گفت...

1. فکر می کنی با چه کاری می تونی مفید باشی ؟
2. شخصیت محبوب سیاسی ؟
3.نظام محبوب سیاسی؟
4. وقتی بعضی وقتا حس کنی حق تو خوردن ولی کاری از دستت بر نمیاد چه می کنی؟
5. موسیقی؟چه سبکی؟ چه کسی؟
با نظر مرداتم مخالف چون میشه خانومای هم بیدا کرد که تو روابط زندگی مقصر باشن بس به عنوان یه حقوقی نظر خاص را تبدیل به نظر عام نکن زندگی دو طرفست

عطیه بانو. گفت...

سارا خوب بود.درباره رشته می تونی رشته دومت رو روان شناسی بخونی.حتی از بین ورودیامون کسایی رو سراغ دارم که می خوان تغییر رشته بدن.

اشکان گفت...

یه سواله که دوست دارم جوابشو از همه کسایی که میشناسم به مرور بپرسمو تو یه دفترچه یادداشت کنم (از همه حتی شما سارا خانوم که به قول خودتون 19 سال بیش تر ندارید و زندگی رو تو همین 19سالتون درک کردید.)دنیا از نظر شما چه شکلیه چطوریه تا الان چه طوری درکش کردی؟(هر چی تو ذهنته دوست دارم بگید)

اشکان گفت...

خوب مگه من گفتم مختص منه ...خوب سارا جواب بده دیگه ولی قصد دارم از همه بپرسمش

حقوقی شیراز گفت...

سارا خانم محمد باقر سلیمانی را می شناسی ؟اگه که بله بهش سلام برسون

زهره گفت...

تا حالا کی تونسته با رفتارش دیوونت کنه و چه جوری؟
چند تا کلمه میگم اولین چیزی که به ذهنت رسید بگو؟(کپ صندلی داغ)
1دانشکده
2شرفی
3ابولقاسمی
4دوست
5سانسور
6زهره

سارا گفت...

میثم:
آخه شماها یه سوالایی می کنین که اصغرش(صغراش) نیست که شما از اکبرش(کبراش) و نتیجه اش میپرسین(برای فهم دقیق اصغر و اکبر و صغرا و کبرا به درس منطق سال 3 مراجعه بفرمایید!)
من اگه تا حالا خیانت نکرده باشم چی؟ دوست مونث که خیانت نداره!داره؟ دوست مذکرهم میشه همون جریان اصغر و اکبر که گفتم!!!

سارا گفت...

فروغ همون جریان بغل کردن دکتر افتخار سوتی مناسبی نیست؟ باور کن من تمام خاطرات طفولیت تا همین چند ثانیه پیشم رو مرور کردم ولی سوتی بزرگتر از اون جریان نیافتم!
دوستان اگه هنوز کسی هست که از این جریان خبر نداره بگه تا دوباره تعریف کنم!!! من که دیگه آبرو نموند واسم ...فکر کنم همه ی دانشکده فهمیدن!!!

سارا گفت...

مرسی عطیه جون...آره.خودم هم خیلی تو فکر دو رشته ای شدنم! تا چی پیش بیاد.فعلا که تو همین موندیم

سارا گفت...

شیوا:
این همون جریان صغرا کبراست ها! ولی این دفعه رو شانس آوردی یه مردم‌آزاری مشترک دارم...گرچه شاید خیلی هیجان انگیز نباشه!دبیرستانی بودم.تولد دوستم بود(فقط خدا کنه این کامنتو نخونه!)...دوستم خیلی حساسه.از خیلی چیزا چندشش میشه(مثلا فرض کن حتی از ژله!).با یه دوست دیگه‌ام تصمیم گرفتیم بهش کادو بدیم.یک عدد پای مرغ(بلکه هم خروس) تهیه کردیم.دوستم ناخونای مرغه رو هم لاک قرمز زد .کلی خوشگل بسته بندیش کردیم.و رفتیم کادو رو بدیم بهش. چون میدونستیم واکنشش احتمالاً غیر قابل کنترله.صداش کردیم بیاد تو حیاط...کلی تشکر کرد و کلی تعارف رد و بدل کردیم که یکهو این بسته رو باز کرد! هرگز قیافش از یادم نمیره...جیغ خفیفی زد و مات و مبهوت خیره شد به ما!هیچی نمیگفت!شوکه شده بود انگار... حتی چندثانیه هم جعبه رو نگه نداشت!فوری دادش دست ما و همینجوری مبهوت موند!...البته کادوی اصلیمون رو که بهش دادیم جو عوض شد!

مقبول واقع شد شیوا جوووووووووووون؟(اینم برای اینکه محمد بدونه من و تو چه قدر با هم صمیمی هستیم شیوا جونم!)

سارا گفت...

داش علی:
1.اگه میدونستم چه جوری مفید باشم نمیذاشتمش جزو آرزوهام که ! ولی خب در کل فکر میکنم کسی مفیده که اگه یه روز نباشه کار همه لنگ بمونه! همه دلشون واسش تنگ شه.نبودش احساس بشه...نه اینکه بقیه حتی نفهمن نیست.کلا فکر میکنم وقتی مفیدم که اگه نباشم اطرافیانم هر لحظه، دست به هرکاری بخوان بزنن فکر کنن اگه من بودم اون کارو واسشون انجام میدادم...یا بهتر انجام میدادم...دلم میخواد نبودنم احساس شه!مثلا تو این وبلاگ وقتی مفیدم که اگه بذارم برم همتون بیاین دنبالم که برگرد! یا اگه یکی دوروز نیام دانشکده از 4 نفر بپرسین این سارا کجاست؟ واضح بود؟
2.شیرین ع ب ا د ی(شخص سیاسی حساب میشه دیگه؟!)
3.اوه مای گاد! من چون تو این زمینه اطلاعات تخصصی ندارم واقعا نمیدونم چی بگم! یه بار هم بعد از اون جلسه ی راجع به دمکراسی سر جامعه شناسی اینو گفتم که خودم هم موندم دنیا با چه نظامی میتونه به عدالت برسه!دمکراسیش که این همه ضعف داره چه برسه به بقیه!
4.حرص میخورم! اینجانب خوراکم حرص خوردنه! غر هم میزنم...فراووووووووون!نه یکی دو روز ها! کم کم یه هفته دارم حرص میخورم.
5.سبک خاصی رو جدا نمیکنم بگم من فقط اینو گوش میدم...ملاک من واسه گوش کردن موزیک چندتاچیزه.هر موزیکی حتی اگه یه دونه از این ملاک ها رو هم داشته باشه گوش میدم :1:از آهنگ و ملودیش خوشم بیاد.2. از واژه‌های متن ترانه‌اش خوشم بیاد(یعنی توش کلمه‌هایی باشه که زیاد نشنیده باشم و واسم تازه باشه...)3. از لحن خواننده‌اش موقع ادای یکی از اون کلمه‌های خوشم بیاد
کلا تکیه‌ی بیشترم روی واژه‌هاست...عشق میکنم با بازی با واژه‌ها...
چه کسی: بین ایرانیا لحن محسن یگانه رو خیلی دوس دارم! بین خارجیا هم عاشق تن صدای شکیرام!(چه بی ربطن این دو نفر به هم!)

دکتر ...آخه نظر من جه ربطی داشت به روابط زندگی اون هم دوطرفه؟؟؟ کلاً منظورم این بود که از بین آقایون تا حالا نشده از یکی خوشم بیاد و چند روز بعد یه چیزی ازش نبینم که نظرم عوض بشه...! همین!

سارا گفت...

هنگامه خانوم چه طور سوال به این مهمیو این همه تو دلت نگه داشته بودی دخترم؟!

سارا گفت...

این محمدباقر سلیمانی کیه همه میخوان بهش سلام برسونن؟!!! اون سری اگه اشتباه نکنم به محمد هم همین کامنتو دادین!!!

سارا گفت...

زهره:
دیوونه کردن من خیلی سخت نیست! یکی از اون خبره‌هاش معلم ریاضی و جبر و هندسه‌ی دبیرستانم بود.با این توضیح که ایشون فقط نقش تخته پاک کن رو تو کلاس بازی میکرد.یک ساعت کل تخته رو مینوشت تا ما بیایم بفهمیم چی به چیه همه رو پاک میکرد و میرفت سراغ بعدی! رسماً چند بار سر کلاس باهاش درگیر شدم!‌!! واقعا دلم میخواست خودمو بکشم از دست همین یه نفر!!!کل پایه‌ی ریاضی منو این از سال اول تا سوم گند زد رفت! اعصابم هم با خودش برد
یه چیز دیگه‌ای که دیوونم می‌کنه غلط املاییه!!! خیلی حساسم که کسی توی متنی که مینویسه غلط املایی نداشته باشه!‌اخه نا سلامتی این زبان مادری ماست! تو همین کامنتای بچه‌ها وقتی غلط میبینم خون خونم رو میخوره ولی به احترامشون هیچی نمیگم!
1.سربالایی و نفس نفس زدن.
2.خروس(با این توضیح که روز ثبت نام ترم اول که اومدیم دانشکده شرفی خروسک گرفته بود و صداش اصلا درنمیومد.واسه همین از اون روز به بعد همیشه ناخودآگاه با دیدنش یاد خروسک و سپس خروس می افتم!) البته جدیدا با دیدنش یاد یه مسئله ی دیگه هم می افتم.نــــــــــــــــــــه شیــــــــــــــــوا؟؟؟
3.اسلوموشن
4.یاد یه زنجیره افتادم
5.سانسور یا اسانسور؟؟؟ سانسور یاد تایتانیک می افتم!( با این توضیح که یه بار یه مقاله‌ی طنز خوندم تو یه روزنامه/مجله‌ای که نویسنده اش گفته بود تلویزیون ما حتی توانایی پخش تایتانیک رو داره البته فقط با کمی تفاوت زمانی! مثلا در چیزی حدود 20 دقیقه!)
6. این خودشیفتگی رو همه دارن ها ظاهراً... من هر وقت می بینمت یاد یه برنامه کودک می افتم.اسمش یادم نیست.فقط یادمه اردلان شجاع کاوه نقش بابای 3 تا عروسک رو داشت که شبا باید واسشون قصه تعریف میکرد.(تو اسم برنامه ستاره/ستاره‌ها نبود!!!؟) تو منو یاد یکی از عروسکای دختر اون برنامه میندازی.احتمالاً به خاطر شباهت مدل موهاتون!)

زهره گفت...

سارا هیچ ربطی به خود شیفتگی نداشت اگه دقت میکردی اولش گفتم کپ صندلی داغ تو اون برنامه کاردان میگفت راجع به منم نظر بدین.
فکر کردن به چی ارومت میکنه؟
چی تو زندگی بیشتر عذابت میده؟

هنگام گفت...

سوال جدی
وقتی خیلی نا امیدی و از همه جا بریدی به چی فکر میکنی که آروم بشی؟؟؟ اصلا تا حالا نا امید شدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سارا.ج گفت...

اگه قرار باشه توی یه جزیره ی دور افتاده ،واسه یه مدت طولانی زندگی کنی، چه کسی و چه چیزهایی رو با خودت میبری؟
کجای ایران رو دوست داری؟
اگه قرار باشه به کسی کتاب هدیه بدی چی میدی؟
دوس داری چن تا فرزند داشته باشی؟دختر؟پسر؟
بهترین فیلمی که دیدی؟ایرانی؟خارجی؟
بهترین مجری؟"ایرانی"

سارا گفت...

هنگامه:
معلومه که ناامید شدم! اینجور موقع‌ها اول یه سر و سامونی به رابطه‌ی خودم و خدا میدم...بعد میرم توی عالمی که بتونه منو از این دنیا جدا کنه! دنیای قصه! یعنی یا کتاب میخونم یا می افتم رو دور قصه سازی واسه خودم!اونوقت وقتی از دنیای قصه‌ها میام بیرون اغلب اوضاع خیلی بهتر از قبلش شده!
اوج ناامیدی من سال سوم دبیرستان بود.هیچ امیدی به یه ثانیه بعد نداشتم.فقط با فکر تغییر رشته زنده موندم!!!هر لحظه که به این فکر میکردم فردا دوباره باید برم سر کلاسای رشته‌ی ریاضی از تمام زندگی ناامید میشدم...

سارا گفت...

محمد:
خب اول بگو که چی شد اون سوالای داغی که میگفتی؟ منظورت همینا بود؟؟؟! خب من اگه برمیگشتم به گذشته رابطه‌ام با عمه‌ام رو درست میکردم.عمه‌ام وقتی خیلی جوون بود مریض و فوت شد...با عمه‌ام خیلی زیاد فاصله سنی نداشتیم .عمه‌ام با مامان بزرگ بابابزرگم طبقه پایین ما زندگی میکردن.من نمیدونم چرا این قدر اذیتش میکردم. فقط میدونستم میخوام اذیت کنم.وقتی دانش‌آموز بود وسایلاشو خراب میکردم.میخواست بخوابه سر اینکه باید بالششو با من عوض کنه باهاش دعوا میکردم.سر سفره اگه یه تیکه از مرغ رو اون برمیداشت الا ولله منم همونو میخواستم...کلا فقط میخواستم اذیتش کنم...مریضی خیلی سختی گرفت.من اون موقع پنجم دبستان بودم...
همیشه حسرت میخورم که چرا رابطه‌ی خوبی باهاش نداشتم.چرا اینقدر اذیتش کردم.ما که می تونستیم دوستای خوبی باشیم...وقتی یاد تلاشهایی که اون بنده خدا میکرد تا باهام دوست باشه می افتم جایی توی قلبم میسوزه!
شاید واسه‌ی همینه که الان تمام تلاشمو میکنم هیچ وقت هیچ کس از من نرنجه.تمام سعیم رو میکنم کسی رو اذیت نکنم.چون واقعا معلوم نیست آیا من هیچ وقت فرصت جبرانش رو خواهم داشت یا نه.هیچ وقت میتونم بابت اینکه کسی رو ناراحت کردم ازش عذرخواهی کنم یا نه!...

سارا گفت...

زهره
-فکر کردن به یه قصه و قصه ساختن آرومم میکنه...در 99٪ موارد نتیجه میده.بعضی وقتا هم زمزمه کردن یه شعر یا آهنگ که دوستش دارم آرومم میکنه
-اینکه همیشه حس می کنم تنهام! یعنی هر چه قدر هم اطرافم شلوغ باشه ته تهش می بینم من یه مدلی ام که هیچ کس دیگه ای نیست.قوانین،ضوابط و کلا نوع برخورد من با خیلی از مسائل با دیگران متفاوته!این باعث میشه که همیشه احساس کنم تو هیچ جمعی جام نیست! هم دلم میخواد با همه باشم هم دلم میخواد از همه فرار کنم! توی هر گروهی احساس میکنم یه جایی از کاراشون افراطیه...و این خیلی عذابم میده!یه جورایی شبیه جوجه اردک زشت میشم! انگار من باید جای دیگه‌ای به دنیا میومدم مثلاً...نمونه بارزش همون جریان رد کردن چراغ قرمز سر کلاس تبریزی. از اون روز هی من دارم فکر میکنم چرا جواب من با همه‌ی کلاس فرق میکرد؟خیلی موارد دیگه هم هست که توی جمعهای دیگه‌ای تجربه کردم

سارا گفت...

مهسا:
به قول این سخنورها که وقتی یکی ازشون یه سوالی میکنه که انتظارشو ندارن همیشه میگن:
بـــــــــــــــــــــــــله.این سوال واقعا سوال خوبیه که شما پرسیدی
قبلا یه جایی یه مطلبی خوندم که دقیقا جواب سوالته.نقل به مضمونش میشه اینکه:
عشق مثل آتیش غیر قابل مهاره.همه رو داغ میکنه.همه چی رو میسوزونه.نمیتونی مهارش کنی تا همه چیز خاکستر میشه! ته ته آتیش عشق میشه یه خاکستر سرد!
اما دوست داشتن مثل شعله‌ی تحت کنترله(امروزیش لابد میشه شومینه!) .گرچه خیلی بزرگ و داغ نیست اما همیشه هست.همیشه گرمای مطبوعش میمونه...
من این گرمای مطبوع دائم رو به آتیشی که یکی دو روزه همه چیز رو میسوزونه و تموم میشه ترجیح میدم!

محمد گفت...

خوب آخه تقصیر خودته دیر به دیر جواب می دی!!!!!!

خوشحال کننده ترین چیزی که دوس داری تو دو هفته ی آینده واست اتفاق بیافته چیه؟؟؟

سارا گفت...

جواب سارا.ج!
-تو یه جزیره‌ی دورافتاده!!!قرآن، خونوادم، کتابخونم.دکه‌ی روزنامه فروشی!!!یه لب تاپ،تلویزیون.یه عالمه جدول.بالش هام هم میبرم با خودم... دوستامو نمیتونم ببرم.چون لابد اونا هم میخوان خونواده هاشونو و دوستاشونو با خودشون بیارن.بعد هی این دور تسلسل ادامه پیدا میکنه!...بعد دیگه جزیره تبدیل میشه به شهر...
-سارا دقت نمی کنیا! قبلا به نسرین اینو جواب دادم.
-بستگی داره اون کس کی باشه آخه! به اونایی که زمینه‌های فکریشون بهم نزدیک باشه معمولاً کوری رو میدم(البته اگه نخونده باشنش!). به آدم های رمانتیک از کتابای مصطفی مستور انتخاب می کنم.یا اینکه دختری با گوشواره‌ی مروارید رو میدم بهشون...باز میگم بستگی داره طرفم کی باشه آخه.

سارا.ج گفت...

بعد از خوندن این کلمه ها ، اولین چیزی که به ذهنت میرسه رو بگو............
خدا ...
ایران...
کورش کبیر...
دکتر شریعتی...
هستی...
تنهایی...
برف...
سوسک...

سارا.ج گفت...

در ادامه کامنت محمد
سارا ج:

سارا گفت...

محمد:
بهونه نیار! خب تو همه سوالاتو با هم میپرسیدی.مثل من که دو تا پرسشنامه تحویلت دادم...
خوشحال کننده‌ترین چیز!!!منظورت اتفاق‌های دور از ذهن و تقریباً محاله یا اتفافات روزمره؟در هر دو صورت آرزوهایی رو نوشتم که خیلی هم فرهیخته!!!نیستن:

از اتفاقات تقریباً محال:
هوا ســــــــــــــــــــرد بشه.برف بیاد.دانشگاه تعطیل بشه...
من برنده‌ی یه جایزه‌ی سفر به دور دنیا بشم! توی این سفر هم کلی آدم هم سن و سال خودم که اصلاً نشناسمشون باهام بیان.یکی دوسال بدون هیچ محدودیتی برم سفر با این گروه
جای شب و روز عوض بشه.یا ساعت کلاسای دانشگاه با ساعت خواب و بیداری من هماهنگ بشه
یه شغل ثابت از آسمون بیفته واسم!

اتفاقاتی که خیلی هم محال نیست:
از یه دوست بی بهونه کادو بگیرم
بالاخره دست از تنبلی بردارم و خودم همت کنم و برم کارای خرید ADSLرو انجام بدم!!!(خدایا آخه این درسته که توی قرن 21 آرزوی یه دختر 18 ساله ADSLباشه؟؟؟) البته اگه یکی از غیب برسه که این کارو واسم انجام بده خیلی خیلی بیشتر خوشحال میشم
یه فیلم خیلی قشنگ اتفاقی برسه دستم
یه سی دی پر از آهنگایی که دوس دارم بهم بدن
یه کتاب خیلی تأثیرگذار بخونم
چند تا مطلب توپ واسه وبلاگ بنویسم
دو سه نفر تو دانشکده هستن که اصلا دلم نمیخواد ببینمشون! دست روزگار یه جوری بچرخه که من با اینا اصلا رو به رو نشم...
دوستام دعوتم کنن برم سینما
خوب بخوابم!
یکی پیدا بشه همینجوری الکی واسم شکلات بخره!

سارا گفت...

سارا.ج
خدا ... یه پارچه‌ی سفید که تو آسمونه!
ایران...یاد اون آهنگه افتادم: ایران خاک دلیران.ایران کنام شیران
کورش کبیر...کتاب تاریخ
دکتر شریعتی...سارا یاد خودت می افتم
هستی...یاد یکی از همکلاسی های قدیمی ام می افتم که اسمش هستی بود!
تنهایی...یه درخت تک
برف...آدم برفی
سوسک...دمپایی

سارا گفت...

مثلا چه چیز خوشحال کننده ای باید طی دو هفته ی آینده اتفاق بیفته واسم؟ برم فضا؟ !
توی دو هفته ی آخر اسفند واقعا چی میتونه منو خوشحال کنه؟؟؟؟مثلا چی تو رو توی دو هفته ی آینده خوشحال میکنه.بگو ما هم بدونیم بلکه زندگیمونو بر اساس امید به این خوشحالی ها تنظیم کردیم!
در مورد سوال محمد و شیوا هم باید بگم:
شرمنده دیگه نوبت من روی صندلی داغ(البته یخ!) تموم شده.نمیتونم به هیچ سوال دیگه ای جواب بدم...

محمد گفت...

اوه اوه!!! کی گفته؟؟؟؟
یعنی اینقد داغ بود؟؟؟؟؟

محمد گفت...

قبول کن پیچوندی!!!!!...من سوالامو با هم نمی پرسم!!!! توام اونقد دیر ج دادی که نرسیدم بپرسم!!!

راستشم بخوای خیلی چیزایی که تو ذهنم بودم قصد نداشتم بپرسم..چون مطمئنا خیلیا جنبشو نداشتن!!!!

نگار گفت...

اولین ,بهترین ,اخرین کتابی که خوندی ؟
بهترین نویسنده از نظر تو ؟

از کدوم معلمت واقعا بدت میومد؟

بهترین کادویی که گرفتی؟به چه مناسبت؟از طرف کی؟

سارا گفت...

طبق تذکری که سارا.ج بهم داد فهمیدم 3 تا از سوالاشو جا انداختم.گفتم اینا رو هم جواب بدم مدیون از روی این صندلی پا نشم:
دوس داری چن تا فرزند داشته باشی؟دختر؟پسر؟
بهترین فیلمی که دیدی؟ایرانی؟خارجی؟
بهترین مجری؟"ایرانی"

فرزند: 3تا.به ترتیب:پسر.دختر.دختر.
فیلم ایرانی: درباره الی- باغ های کندلوس
فیلم خارجی : مسیر سبز _ twilight رو هم تازه دیدم.دوستش داشتم
مجری؟؟؟ الان لابد منتظری بگم فرزاد حسنی؟ عمراً!!!! مجری ورزشی:فردوسی پور.مجری مسابقه : یحیوی رو دوس داشتم!(فکر کن سلیقه رو!!!)الان این نیما نمیدونم چی چی (شبکه دو)هم خوبه!

نیلو گفت...

سارا جون یه سوال جدی
دانشگاه همون چیزی بود که انتظارش و داشتی ؟