دانشکده حقوق شهید بهشتی

۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

مشاور!!!

چوپاني مشغول چراندن گله گوسفندان خود در يك
مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروكلهي يك اتومبيل جديد كروكي از ميان گرد و غبار
جادههاي خاكي پيدا ميشود. رانندهي آن اتومبيل كه يك مرد جوان با لباس
 Brioni ، كفشهاي Gucci ، عينك Ray-Ban و كراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبيل بيرون آورد و
پرسيد: اگر من به تو بگويم كه دقيقا چند راس گوسفند داري، يكي از آنها را به من
خواهي داد؟



  چوپان نگاهي به جوان تازه به دوران رسيده و
نگاهي به رمهاش كه به آرامي در حال چريدن بود، انداخت و با وقار خاصي جواب مثبت
داد
.



  جوان، ماشين خود را در گوشهاي پارك كرد و
كامپيوتر
 Notebook خود را به سرعت از ماشين بيرون آورد، آن را
به يك تلفن راه دور وصل كرد، وارد صفحه ي
NASA روي اينترنت، جايي كه ميتوانست سيستم جستجوي
ماهوارهاي
 ( GPS
را فعال كند،
شد. منطقه ي چراگاه را مشخص كرد، يك بانك اطلاعاتي با 60 صفحه ي كاربرگ
 Excel را به وجود آورد و فرمول پيچيدهي عملياتي را
وارد كامپيوتر كرد
.



  بالاخره 150 صفحه ي اطلاعات خروجي سيستم را
توسط يك چاپگر مينياتوري همراهش چاپ كرد و آنگاه در حالي كه آنها را به چوپان
ميداد، گفت: شما در اينجا دقيقا 1586 گوسفند داري
.



  چوپان گفت: درست است. حالا همينطور كه قبلا
توافق كرديم، ميتواني يكي از گوسفندها را ببري
.



  آنگاه به نظاره ي مرد جوان كه مشغول انتخاب
كردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبيلش بود، پرداخت. وقتي كار انتخاب آن مرد
تمام شد، چوپان رو به او كرد و گفت: اگر من دقيقا به تو بگويم كه چه كاره هستي،
گوسفند مرا پس خواهي داد



  مرد جوان پاسخ داد: آري، چرا كه نه!



  چوپان گفت: تو يك مشاور هستي.



  مرد جوان گفت: راست ميگويي، اما به من بگو كه
اين را از كجا حدس زدي؟



چوپان پاسخ داد: كار ساده اي است. بدون اينكه
كسي از تو خواسته باشد، به اينجا آمدي. براي پاسخ دادن به سوالي كه خود من جواب آن
را از قبل ميدانستم، مزد خواستي. مضافا، اينكه هيچ چيز راجع به كسب و كار من
نميداني، چون به جاي گوسفند، سگ مرا برداشتي!



 

۶ نظر:

پارازیت. گفت...

خسته نباشید، حالا کی می خواست مشاور شه؟
من دو تا سوال داشتم، اگه زحمتی نیست.
یکی این که شما چه طوری به دانشکدتون می رسید؟ من یه بار اومدم خیلی پشیمون شدم. ماشالله رو قله اس.
حالا امتحانات رو چه کردین؟

نسرین گفت...

بیچاره مشاورا حسابی شستینشون گذاشتین کنار
البته در مورد بعضی هاشون صدق می کنه

عاطفه گفت...

جواب به پارازیت
من اینقد رشتمون رو دوس دارم وبه عبارتی عاشقشم که اگر سر قله اورست هم بود به خاطرش تا اونجا هم می رفتم.....البته اگه ی هفته برین و بیاین عادت می کنید..ان مع العسر یسری.....

بزرگ شما ناجی گفت...

به این خاط دانشکده رو انداختند بالای کوه تا اینکه بچه های حقوق چون سوسول هستن وافاده هم دارند یه کمی آدم کنند.البته اینم بگم دانشکده من وسط دانشگاهه دانشکده اقتصاد

نسرین گفت...

در قله بودنو همه دوست دارن اینم افتخاره دانشگاه شهید بهشتیه که دانشکده حقوق در قلشه در ضمن برای در اوج بودن باید سختی هاشو تحمل کنی این تازه اولشه ولی ارزششو داره چون منم عاشق رشتمم
البته با بودن هر گونه وسایل نقلیه صد در صد موافقم

سارا.ح گفت...

اگه از این سر قله بودن فقط به نفس افتادنش به ما میرسه من یکی دوستش ندارم.این ضعف دانشگاهه که نتونسته رفاه دانشجوهاش رو تامین کنه نه افتخارش! صبــــــــــــــــــــــر کن! تازه فهمیدم شماها چرا از جای دانشکده دفاع می کنید!!!!!!!! بــــــــــــــــــله! منم اگه خوابگاهی بودم و ساعت 7:50 دقیقه سرپایینی رو در عرض 5 دقیقه طی میکردم و شاد میومدم دانشکده! از جاش دفاع میکردم
باید وقتی که چیزی نمونده نیک پی در کلاس رو ببنده در حالی که دلت میخواد از شدت خواب بمیری!!! از در دندون(بلکه هم از درهای پایینتر) تا خود دانشکده رو یه نفس بیای بالا و با حسرت به این از ما بهترونی نگاه کنی که در حالی که دارن پاشون رو پدال گاز ماشین های آن چنانیشون فشار میدن میان بالا و حتی به تو دانشجوی بینوا نگاه هم نمیکنن که مبادا شرمنده بشن!!!شاید اونوقت این قدر از این قله ی کوه دفاع نکنید!