دانشکده حقوق شهید بهشتی

۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

وقتی او می آید

خدایا کفر نمی گویم
پریشانم خدایا کفر نمی گویم
پریشانم
چه می خواهی تو ازجانم
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا
اگر روزی زعرش خود به زیر آیی
لباس فقر بپوشی
غرورت رابرای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی ؟
خداوندا
اگر در روز گرما خبر تابستان
تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
لبت برکاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف تر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی ؟
خداوندا
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر گردی
پشیمان می شوی از قصه خلقت ، از این بودن از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است

۷ نظر:

اس گفت...

faghat mitonam begam az ye yazdi baeede in harfa.in chiza ke dare saremon miad az khodemone na az KHODA

امین گفت...

آقا یا خانوم اس چرا از یه یزدی بعیده؟میشناسمت؟

سارا.ح گفت...

×انسان خسته نیست،به ستوه آمده است.نگویید غمگین،بگویید ...دلتنگ
×تمام چیزی که بشر از خدا میخواهد یک قلب آرام است...تمام چیزی که بشر از خدا می خواهد...تمام چیزی که می خواهد...

سارا.ح گفت...

نمره های زبان هم اومده

عاطفه گفت...

بله من عربی رو که به هیچ وجه اعلام نمی کنم...فقط در حد پاسی...ولی زبان 18.5

یک عدد وکیل نیمه دیوانه گفت...

باریکلا بشر...
باریکلا

محمد گفت...

عالی بود..رفتم تو فکر

زبان شدم 19