دانشکده حقوق شهید بهشتی

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

مناجات

این متن سخنرانی حاج حسین یکتاست.من نمیشناسمش ولی سخنرانیش روم تاثیر خفنی گذاشت.این متنو برام یه ناشناسی میل کرده بود.برا خودم خیلی تاثیر داشت.شما هم بخونید و حسی که بهتون دست داد رو بنویسید.


یا الله

پاییزان و با مرغی که به ناچار برای نیمه های بی احساس قفس نغمه سرایی میکند.

ماجرای غم انگیزما را در محفل های شمع و پروانه باید میشنیدید.

و در عمق لبخندهای پیوند خورده با اشک و درآه سوزان سینه های داغ دیده.

باز دلم هوای شلمچه کرده است باز از فرسنگ ها راه عطر خاکریزهایش مستم میکند.

باز زوزه ی جانسوز غروبش در گوشم میپیچد باور کنید خودم هم دیگرخسته شدم .

همین که می اییم نفسی بگیریم و با شمع بسازیم همین که آرام آرام با زندگی

روزمره دست اخوت میدهیم نمیدانیم چه میشود که درست هنگامی که انجا میرویم تا خط جدیدی بر بودنمان رقم بزنیم به سراغ ما می آید

خدایا چاره ای،درمانی، راهی

خودمان هم میدانیم که یک بیابان و چند خاکریزو یک غروب نمیتواند این چنین هستی مارا به بازی گیردکه بیابان بسیار است وخاکریز مشتی خاک . غروب کالایی که همه جا یافت میشود

و انچه این چنین عنان وجودمان رادر کف دارد ارواح بلندی است که از مشتی خاک شلمچه ساخته ایم.

قربان آن ستونی که در نیمه های شب پیچو خم خاکریزها را با آرامش حرکت ابر طی میکرد.

قربان آن اشکی که در پرتو منورهای عشق با لبخند عقد و اخوت می خواند.

قربان آن انگشتی که وقتی بر ماشه بوسه میزد تمام کائنات بر انگیخته می شد.

قربان آن نمازی که در سنگر شروع می شد و در بهشت به اتمام میرسید .

قربان آن غروبی که در بیابانهای شلمچه بوی غربت را به همراه می آورد.

و در زمین های گرم و تپیده کربلای جنوب لب های خشک رزمندگان را به دعا و نیایش به جنبش میاورد.

قربان آن خاکریزهای که خاکش با خون وخاک شهیدان مزدوج شده بود.

که عطر آن بوی پیراهن یوسف است برای بینایی چشم بسیجیان یعقوب صفت.

اینجا یعنی در شهرها حماسه نیست گذشت نیست این جا ایثار ساده لوحی. این جا خوبی سبک ترین واژه.

و پاکی در پوچی است. این جا گناه استفاده از لذات جوانی. این جا خیانت به رفیق قاموس جاویدان است.

این جا پول هدف خلقت. اینجا محبوب واژه ای گنگ و نا مفهوم است .

... اگر خروار ها خروار خاک غریبی بر شهیدی بنشیند یا پس از سالها

بدن مطهرش از زیر خروارها خاک به شهر ها بیاید مسیر عبورش را عوض میکنند و

ما میمانیم و یک عصر جمعه و خیابان های خلوت و دکانهای بسته و رادیو تلویزیونهای خاموش

بگذارید این رابیشتر بگویم شاید اگر تکه مبلغی از دوران صفویه بدست آید

چندین بار در در دانشگاههاو رادیو تلویزیون هاصحبت میشود

ولی شهیدان ما که در گونی های کوچک و فشرده شده چهار تکه استخوانشان به شهر ها میرسد

در عصر جمعه و خیابانهای خلوتو دکانهای بسته و رادیو و تلویزیون های خاموش برای اینست عزیزان

که دلم تنگ شلمچه کرده است و دارم دیوانه میشوم.

برای این است وقتی بر خاک شلمچه بوسه میزنم گویی دیواره پاک کعبه را میبوسم.

...ای مردم ما هم خواهیم رفت شما میمانید وراه شهیدان

شما را به مظلومیت آن مردی که هر وقت احساس دلتنگی میکرد به گوشه ای مینشست

و به درب خانه اش خیره میشد آری شلمچه علی درب نیمه سوخته.

شما را به اشک های آن دختر 4ساله زینب را می گویم که شب ها سجاده مادر سفر کرده اش را

در گوشه ای میگشود و به یاد مادر و به جای مادر نماز می گزارد.

شما را به لبخند های مصلحتی علی بعد از دفن زهرای اطهر برای دلداری بچه ها

لبخندهایی که حکایت از یک دل سوزان و مالا مال از خون داشت.

شما را به خدا مگذارید یاد جبهه هااز دل ها زدوده شود.

۱۲ نظر:

paraZt گفت...

سلام.
مبارکه ترمیتون که تموم شد.
ما که جمعی گند شدیم.
اولا،
من اوایل زیاد می اومدم اینجا.( یعنی همون بلاگ فاه. ) نظر هم یکی دو تا یی گذاشتم. تا این که یه قانون گزاشتین که کسی نباید با اسم مستعار نظر بذارع مگر این که اسنش برای همه اشنا باشه.
منم یه پیام دادم که من پارازیتم و این حرفا، اما قبولش نکردید. نظرات بعدی رو هم تائید نکردین و این شد که من کمتر اومدم این ورا. ( حالا انگار چه اتفاق مهمی افتاده.) اما منظورم این بود که این پیام رو پاک نکنید! پارازیتم من!
دوما،
این حرفام بیشتر با سارا و شیواس که به وبلاگ ما سر زدن. خیلی خوش اومدید. صفا اوردید.
شیوا خانوم شما کدوم مطلب رو خوندی گفتی شبیه به وکیل نیمه دیوانس؟ اون وبلگ چهار تا نویسنده داره هیچ کدوم شبیه به هم نمی نویسن.
رشته ی ما رو هم همین وکیل می دونه. یه بار هم که دیدیمش فکر می کنم یه چند تا از برو بچه های این وبلاگ باهاش بودن.
شما هم بیا، هر اسمی هم دوست داری انتخاب کن، قدمت رو چشم سوژه.( از بچه های وبلاگ ماس. چون جنبه اش رو داره از اون مایه گذاشتم، وگرنه قدم شما رو چشم.بقرما.)
گیچی هم نداره که، ما از بچه های پایین دانشگاهیم، برا همین کمتر دیده می شیم.

شیوا گفت...

چقدررررر مردم ما از اون روزا فاصله گرفتن!انگار نه انگار که این مردم همون مردمن!یه زمانی برای هم جونشونو فدا می کردن.عاشق هم بودن و بخاطر هم همه کاری می کردن!
این روزا شدن دشمن هم...

paraxit گفت...

چقدر غلط املایی بود تو نظر قبلیم!

بردیا گفت...

مرسی از مطلبت .
یاد آن بزرگان که وجودشان را فدای وطن کردند گرامی باد .

سارا گفت...

پارازیت:
سلام!
مرسی از سر زدن شما هم!
هییییییییی!آره.یادش بخیر بلاگفا!و تمام مصیبتاش!همون قوانینی که مجبور شدیم بذاریم هم باعث نشد وضع خیلی فرق کنه!حالا هم که رسیدیم به اینجا!!!
خوش اومدین اینجا!بازم ببینیمتون;-)

شیوا گفت...

سلام پارازیت!خوبی؟ما هم ممنونیم از سر زدن شما!
من نگفتم شبیه اونه!منظورم این بود که مدل مستعار نوشتنتون که وقتی آدم وارد میشه گیج میشه که این همه ادم کین(و فقط هم خودتون می شناسینشون)منو یاد نیمه دیوانه میندازه.البت نیمه دیوانه کم اسم مستعار می نویسه.اگه آدم دوستاشو بشناسه خیلی راحت سر از نوشته هاش درمیاره.
آهان پس شما از بچه های بهشتی سفلی این؟؟!!:))
چشم حتما خدمت می رسیم:)
شما به همه بچه هاتون خصوصا سوژه سلام برسونید!

فروغ گفت...

پارازیییت کجا اینجا کجا
ها ها ها
بچه ها میگم چقد خوبه پایین این پستا برچسب " نچسیب " و "جالب" داره
:دی
خیلی حال میده وقتی میای اینجا و هی میزنی "نچسب"
هی به آمار بالا بودنش نگاه میکنی

ساموان گفت...

این مردم شاید همون مردم باشن, ولی چیزهایی که دیدن از آدمهایی که به اسم جانفشانی های بقیه, برای سود خودشون چه کارهایی کردن مردم رو بی اعتماد کرده. وگرنه آدم های "خیلی حسابی" هم توی آدمهای اون دوره خیلی زیاده.
و مطمئنن اگه خدای نکرده, دوباره بحث جنگ پیش بیاد, این مردم همون مردمن و همین ها هم هستن که از هرچی که داشته باشن برای کشورشون مایه میذارن

در ضمن, از طرف من هم ممنون که به بلاگ ما سر میزنین.

شیوا گفت...

ساموان!این حرفی که من زدم که این مردم اون مردم نیستن و...یه جریانی داره که سر اون اتفاق من اینو گفتم و فقط سارا می دونش!
حالا هروقت تو اون قانون سرعت ثابتو خوب یادم دادی منم این جریانو برات تعریف می کنم که بدونی مساله ربطی به بالا دستیا و... نداره!به عمق رفتار آدمایی که روزانه می بینیم مربوطه!:(

سینا گفت...

خوب, من که اون قانون رو برات توضیح دادم, حالا تو هم بگو ببینم E که گفتی یعنی چه ؟ البته اگه میخوای بگی, اصراری ندارم ...

شیوا گفت...

میگم بهت....

SIAVASH گفت...

سلام دوستای خوبم من یه غریبه ام ولی بوی اشنایی میدم اگه مطالب ادبی بیشتر بذارین ممنون میشم با اجازه صابخونه یه شعر مینویسم نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد... نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهدساخت..ولی بسیار مشتاقم که ازخاک گلویم سوتکی سازد.. گلویم سوتکی باشدبه دست کودکی گستاخ وبازیگوش..و اویکریزوپی درپی دم گرم خودش رادر گلویم سخت بفشارد..و فریاد گلویم گوشها را برستوه ارد.. وخواب خفتگان اشفته واشفته ترسازد.. وگیرد اوبدین ترتیب تاوان سکوت وانتقامم را...GOOD LUCK