دانشکده حقوق شهید بهشتی

۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

آنچه گذشت

یک ترم حقوقی دیگر هم گذشت . و شاید برای بعضی ها مثل من چندان هم حقوقی نبود . گاه که به عقب نگاه می کنیم ، انگار از بالا به خودمان و دیگران می نگریم ، چیزها می بینیم در روی زمین ... آن وقت درباره شان قضاوت می کنیم . چه اندازه برایت مهم است که عادلانه قضاوت کنی ؟
یادم می آید پس از بهبودی نسبی ، ماه آغازین این ترم ، از سربالایی عجیبِ رسیدن به دانشکده با پای لنگان عبور می کردم و گاه ترانه ی climb را برای خودم می خواندم :
I can almost see it / that dream I am dreaming but / there is voice inside my head saying / you'll never reach it
به خط آخر که می رسیدم دلهره داشتم که کم کم خود را مقابل نمای زیبای دانشکده ی عدالت می یافتم . دوشنبه عصر که کلاس پرجمعیت و علاقه مند به درس مبانی حقوق اساسی استاد راسخ را دیدم ، با خودم گفتم حتماً خبری هست آنجا . کلاسی که یادمان می رفت پس از 2 ساعت مباحثه از آن خارج شویم و گاه ذهنمان می سوخت در اوج کلام او . هر چند انگار دوشنبه ها برایم شوم بود ... نوروز 89 فرا رسید و برای نخستین بار برای رسیدنش ثانیه شماری نکردم . بعد فهمیدم این نوروز مرگبار و خاطرات تلخ پس از آن در دانشکده تا مدت ها یادمان را آزار می دهد ... حضور در کلاس حقوق بین الملل عمومی برایم افتخاری بود ، کلاسی طولانی اما پربار . استاد بیگ زاده آنچنان گرم و پرشور سخن می راند مگر می توانستی به اتفاق دیگری عنایت کنی !... یادم از آن روز دوشنبه آمد ، دانشجو ، استقبال ، بسیجی ... گاه ذهنم به کلاس درس استاد دادگر می رود ، هیچ کس نیست که از ایشان به خوبی یاد نکند . آمارهای اقتصادی ایشان و لبخند های تلخ بر لبان دانشجویان ... چند هفته پیش آزمون های پایان ترم آغاز شد . یک چشمم به کتاب و جزوه اما چشم دیگر به مسابقات فوتبال جام جهانی می افتاد . حالا که نواحی خودمختار اسپانیا برای یک ماه و شاید ظاهری و زورکی یک اسپانیا شدند و جام را بردند ، به خودمان فکر می کنم ... .
وقتی آنچه گذشت را می نویسم باز یاد شعر آن شاعر اهل خاک سیلک می افتم :
دنگ...دنگ
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز

۱۲ نظر:

سارا گفت...

خیلیییییییییی خوب نوشتی بردیا.
اگه هنوز یه وبلاگ شخصی نداری پیشنهاد من اینه که حتما این روزا بری دنبال کاراش...(آدرسشو به ما هم بدیا;-) )
جدی میگم.سبک نوشتنت و کلا شسته رفته بودن جمله هات عالی بود.هرچند از زبانشناسی و زباندوستی مثل تو کمتر از این هم انتظار نمی رفت :)
+ من همیشه میخواستم ازت بپرسم کجا دوره ی آواشناسی زبان ها رو گذرونده بودی و دقیقا کلاساش چه مدلیه و خلاصه یه سری اطلاعات میخواستم ازت...لطف میکنی بهم بگی؟

شیوا گفت...

خب این ترم برا منم خیلی حقوقی نبود اما حالا که خاطره گفتنمون گل کرده می خوام یه کم پرحرفی کنم:
ترم دو برا من شروع شد،از اون روز شلوغ پلوغی که برا انتخاب واحد اومدیم.از شروعش پرهیجان بود.برنامه ی این ترممو دوست داشتم.شنبه ها دوساعت بیکاری که هرکاری دلت می خواست توش می کردی...یک شنبه ها فقط یک کلاس!یادش بخیر وقتی کلاس بینل تموم میشد ما چه فخری می فروختیم که داریم میریم خونه(چون بیشتر بچه ها بعدشم کلاس داشتن)
دوشنبه ها چهارساعت بیکاری و تنهایی تو دانشکده(انصافا این یه تیکه شو دیگه خیلی دوست نداشتم!)
من با استاد راسخ کلاس نداشتم ولی هرهفته قبل کلاسش یه سر تا دانشکده اومدم و اون موقع های دانشکده رو خیلی دوست داشتم.بیشتریا بچه های خودمون بودن.شلوغ و پرهیجان.منم بینشون میگشتم و با هرکی 4کلمه حرف می زدم و ساعت 6 خوشحال و راضی از بودن با بچه ها برمی گشتم پایین.

شیوا گفت...

سه شنبه ها روزای فشار و پرکاری برام بود!چهار تا کلاس تخصصی فاجعه پشت سر هم!ولی من عاشق سه شنبه ها صبح بودم!ساعت نه و نیم.وقتی دیگه همه ی کلاسا تعطیل شده بودن و محوطه ی دانشگاه غلغله بود و برای زیارت روی عباس باید بیست دقیقه تو صف وایمیستادی :)
وای که چقدر سه شنبه ها رو دوست داشتم...
و در آخرم چهارشنبه ها:روز کلاس فرانسه.کلاسی که با تمام وجود توش خوش می گذشت و به لطف وجود سه تا از بچه های ارشد تمام مدت دلمونو گرفته بودیم و می خندیدیم.چقدر از دست خانم ساکن اتاق 205(207؟؟)حرص می خوردیم و چقدر با استادمون حال می کردیم.
بیشتر روزای این ترم برام خوب بود.هرچند که گاهی تا پای مرگ از دست بعضی استادا عصبی می شدم.
یا حاضر بودم نصف عمرمو بدم برا اینکه یک هفته بیام دانشکده اما فلان همکلاسیو نبینم!:))
اما الان در کل از ترم دو خاطره ی بدی ندارم و فکر می کنم دوسش دارم.
و منتظر انتخاب واحد ترم سه ام.یه انتخاب واحد پرماجرا و شلوغ پلوغ.برای آغاز یه ترم خوب...:)

شیوا گفت...

واااای چقدر حرف زدم!:))
بردیا مرسی که تلنگری زدی تا یه مرور کلی رو روزای این ترمم بکنم و بفهمم با اینکه بیشتر اوقات خیلی به خودم سخت می گرفتم و غر بیخود می زدم،اما همه چی خوب بوده و حالا من دلتنگم برا دانشگاه اومدن و دیدن شلوغی ساعت نه و نیم صبح محوطه ی دانشکده و وارد شدن به لابی ای که همیشه شلوغ بود و همیشه هم یه اتفاقی توش میفتاد...:)
البت نکته ی مهمی که اینجا وجود داره اینه که من دلتنگم برا جمع بچه ها و برا محیط دانشکده و برا سر کلاس رفتنا،اما فکر نکنم حالا حالا متنبه بشم و برا درس خوندن دلتنگ شم ! :))

فروغ گفت...

بسیار خوب بود رفیق !

فروغ گفت...

بسیار خوب بود رفیق !

بردیا گفت...

مرسی ! سارا همیشه لطف داری و نظراتت باعث اشتیاق دوباره برای نوشتنه . کلاس آواشناسی که نیست مگه سر کلاس درس آواشناسی توی رشته زبان شناسی (فوق لیسانس) . اگه می خوای کتاب یا سایت معرفی کنم و همین طور با کمال میل در وقت های اضافی دانشکده در خدمتتون هستم .
آواشناسی ، علی محمد حق شناس -خدایش بیامرزد-
سایت www.omniglot.com

بردیا گفت...

البته درباره وبلاگ شخصی باید بگم بیشتر دوست دارم تو یه کار جمعی در کنار بچه ها بنویسم ، اما اگه این طور صلاح می دونی ، چشم رئیس !
وای شیوا چقدر حرف داشتی خوب شد به این بهونه نوشتی و گر نه ... .

محمد حسين گفت...

معرفي مي شود؛ برديا يوشيج پدر نيما! :=))
فك كن به قاضي اين طوري لايحه بده!! اوووووف!
شعره هم كه با خودت زمزمه مي كردي قابل تامله برادر؛
شيوا مي خواي اينقد بنويسي پستش كن!:D
آقا كسي از سوسن خبر نداره؟؟!! :)))
من خيلي نگرانش شدما، بعد از فيلترينگ اين باكس ضربه روحي شديدي خورده! :))

amin گفت...

بردیا خداییش قشنگ بود.

شیوا گفت...

ای بابا حالا یکی این وسط درد دل کردا اصلا می خوام یه شیش هفت تا نظر دیگه هم درباره این ترم بنویسم جای شما رو تنگ می کنم؟:))
محمدحسین فکرکنم خودت بیشتر ضربه روحی خوردی ها؟داشتی مخشو می زدی ناکام موندی برادر!:))
سوسن گم گشته بازآید به وبلاگ غم مخور!

ناشناس گفت...

سلام
دوستان من اين ترم مهماني گرفتم براي شهيد بهشتي بعد يه سوال داشتم : اين درسها رو با چه استادايي بگيرم که نمره خوب ميدن(تويه هر کدوم ممنون ميشم دوتا استاد معرفي کنيد)
1-تربيت بدني
2-تاريخ تحليلي صدر اسلام
3-تفسير موضوعي قرآن

مرسي