دانشکده حقوق شهید بهشتی

۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

دل من در شب


دل من در دل شب

خواب پروانه شدن مي بيند

مهر صبحدمان داس به دست

خرمن خواب

آسمانها آبي

پر مرغان صداقت آبي ستText Color

ديده در آينه ي صبح تو را مي بيند

از گريبان تو صبح صادق

مي گشايد پر و بال

تو گل سرخ مني

تو گل ياسمني تو

چنان شبنم پاك سحري ؟

نه از آن پاكتري تو بهاري ؟

نه بهاران از توست

از تو مي گيرد وام هر بهار اينهمه زيبايي را

هوس باغ و بهارانم نيست

اي بهين باغ و بهارانم تو

سبزي چشم تو درياي خيال

پلك بگشا كه به چشمان تو دريابم باز

مزرع سبز تمنايم را

اي تو چشمانت سبز

در من اين سبزي هذيان از توست

زندگي از تو و مرگم از توست

سيل سيال نگاه سبزت

همه بنيان وجودم را ويرانه كنان مي كاود

من به چشمان خيال انگيزت معتادم

و دراين راه تباه

عاقبت هستي خود را دادم

آه سرگشتگي ام در پي آن گوهر مقصود چرا

در پي گمشده ي خود به كجا بشتابم ؟

مرغ آبي اينجاست

در خود آن گمشده را دريابم

و سحرگاه سر از بالش خواب بردار

كاروانهاي فرومانده ي خواب از چشمت بيرون كن

باز كن پنجره را

تو اگر بازكني پنجره را

من نشان خواهم داد به تو زيبايي را

بگذاز از زيور و آراستگي

من تو را با خود تا خانه ي خود خواهم برد

كه در آن شكوت پيراستگي

چه صفايي دارد

آري از سادگيش

چون تراويدن مهتاب به شب

مهر از آن مي بارد

باز كن پنجره را

من تو را خواهم برد

به عروسي عروسكهاي كودك خواهر خويش

كه در آن مجلس جشن

صحبتي نيست ز دارايي داماد و عروس

صحبت از سادگي و كودكي است

چهره اي نيست عبوس

كودك خواهر من در شب جشن عروسي عروسكهايش مي رقصد

كودك خواهر من امپراتوري پر وسعت خود را

هر روز شوكتي مي بخشد

كودك خواهر من نام تو را مي داند

نام تو را مي خواند ...

۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

در شبان غم تنهایی تو...


سلام

(این شعر خیلی طولانیه !سعی میکنم هر روز یه بخشیش رو براتون پست کنم )


مرا مي چيند در شبان غم تنهايي خويش

عابد چشم سخنگوي توام

من در اين تاريكي

من در اين تيره شب جانفرسا

زائر ظلمت گيسوي توام

گيسوان تو پريشانتر از انديشه ي من

گيسوان تو شب بي پايان

جنگل عطرآلود شكن گيسوي تو

موج درياي خيال

كاش با زورق انديشه

شبي از شط گيسوي مواج تو

من بوسه زن بر سر هر موج گذر مي كردم

كاش بر اين شط مواج سياه

همه ي عمر سفر مي كردم

من هنوز از اثر عطر نفسهاي تو سرشار سرور

گيسوان تو در انديشه ي من

گرم رقصي موزون

كاشكي پنجه ي من در شب گيسوي پر پيچ تو

راهي مي جست

چشم من چشمه ي زاينده ي اشك

گونه ام بستر رود

كاشكي همچو حبابي بر آب

در نگاه تو رها مي شدم از بود و نبود

شب تهي از مهتاب شب

تهي از اختر

ابر خاكستري بي باران

پوشانده آسمان را يكسر

ابر خاكستري بي باران دلگير است

و سكوت تو پس پرده ي خاكستري سرد كدورت

افسوس سخت دلگيرتر است

شوق بازآمدن سوي توام هست

اما

تلخي سرد كدورت در تو

پاي پوينده ي راهم بسته

ابر خاكستري بي باران

راه بر مرغ نگاهم بسته

واي ، باران باران ؛

شيشه ي پنجره را باران شست

از دل من اما چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟

آسمان سربي رنگ

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

مي پرد مرغ نگاهم تا دور

واي ، باران باران ؛

پر مرغان نگاهم را شست

اب رؤياي فراموشيهاست

خواب را دريابم

كه در آن دولت خاموشيهاست

من شكوفايي گلهاي اميدم را در رؤياها مي بينم

و ندايي كه به من مي گويد :

گر چه شب تاريك است دل قوي دار ، سحر نزديك است

...

۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

سانسور این بار در دنیای شعر

چندی پیش نام فروغ فرخ زاد از کتاب شعر شاعران ایران و جهان حذف شد شاید به خاطر این شعر:


بر روی ما نگاه خدا خنده می زند،

هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم.

زیرا چو زاهدان سیه كار خرقه پوش،
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم


پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود،
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا.

نام خدا نبردن از آن به كه زیر لب،
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا.

ما را چه غم كه شیخ شبی در میان جمع،
بر رویمان ببست به شادی در بهشت.

او می گشاید … او كه به لطف و صفای خویش،
گوئی كه خاك طینت ما را ز غم سرشت.

توفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست،
كوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم.

چون سینه جای گوهر یكتای راستیست،
زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم.

مائیم … ما كه طعنه زاهد شنیده ایم،
مائیم … ما كه جامه تقوی دریده ایم؛

زیرا درون جامه بجز پیكر فریب،
زین هادیان راه حقیقت، ندیده ایم!

آن آتشی كه در دل ما شعله می كشید،
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود؛

دیگر بما كه سوخته ایم از شرار عشق،
نام گناهكاره رسوا! نداده بود.

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان،
در گوش هم حكایت عشق مدام! ما.

“هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است در جریده عالم دوام ما

۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

شما اعتراضي ندارين؟

به سربالایی نفس‌گیر مسیر دانشکده، به دور از دسترس بودن تمام نقاط حیاتی دانشگاه نسبت به دانشکده، به اینکه گذاشتن حتی یه!!! دونه دوچرخه برای بالا رفتن از این سربالایی رو ازمون دریغ کردن،به وضع خنده‌دار انتخاب واحد، به اینکه هیچ وقت بعد امتحان پاسخ نامه اش (کلید) چاپ نمیشه و ما هیچ نمی‌فهمیم نمره‌هامون چه جوری شده که این‌جوری شده! و بالاخره جواب کدوم یکی‌مون برای پرونده‌های حقوقی که اساتید توی امتحانا مطرح می‌کنن درسته....به هر‌کدوم از اینا هربار اعتراض کردم "شیفتگان حقوق بهشتی" بهم برچسب «بدبین» و «غرغرو» بودن  زدن! خوشا به حال بهشتی که این همه طرفدار داره که هیچ‌کدوم از عیب‌هاش رو نه تنها نمی‌بینن بلکه حتی سعی نمی‌کنن از طریق اعتراض یه راه حلی واسش پیدا کنن!
حالا فقط ازتون یه سوال دارم:
ما این ترم اجازه داریم حدودا 20 واحد اختصاصی بداریم...فرض رو بر این میذاریم که می‌خوایم 14یا 16 واحد اختصاصی و بقیه‌اش رو هم عمومی برداریم!...این یعنی کم کم  چیزی در حدود 8-9 تا درس!
در جریان هم هستید که کل امتحانات در 11 روز برگزار مشه...این یعنی:
شما در حالت خوش‌بینانه‌اش‌ باید توی 11 روز 9 تا امتحان بدین!
می‌خوام بدونم یعنی به این هم هیــــــــــــــــــــــــــــــــــچ اعتراضی ندارید؟؟؟