دانشکده حقوق شهید بهشتی

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه

ترس

ترس یکی از پدیده هایی است که نقش بسیار تعیین کننده ای در تکامل انسان ابتدایی داشته است . همچنین در شکل گیری و توضیح شخصیت انسان و روابط اجتماعی وی ترس جزء فاکتور های اساسی محسوب می شود و درست سنجیدن نقش آن در روان شناسی و روان کاوی و همچنین در جامعه شناسی بسیار حائز اهمیت است .
زندگی بسیاری از انسان ها همراه با ترس است و این در حالی است که شاید اغلب آنها بر علت و حتی وجود ترس های خویش ناآگاه هستند . ترس یکی از اجزای پایه ای روان پریشی است .
(ترس از دیدگاه روانکاوی ، محمد راه رخشان)
با توجه به این مقدمه قصد دارم که نظرتون رو راجع به این سوال بنویسید :
توی دانشکده بیشتر از چه کسی ، چیزی یا پدیده ای بیشتر می ترسید ؟
منتظر دریافت دیدگاه های عجیب شما هستیم .
بردیا

۸ نظر:

سارا گفت...

برای شروع چه مطلب ترسناکی!!!!!....با اجازه فونت سوالت رو هم بزرگتر می کنم که دوستان فک نکنن قضیه در این حد جدیه که اصلا مطلب رو نخونن!
1.ترس از چه نظر آخه؟ مثلا من،استاد بیک زاده، صفاری،قدک و حتی راسخ می ترسم چون هیچ وقت نمی تونم بفهمم واکنش هاشون در قبال رفتار من یا بقیه دانشجوها چه جوریه! نمی دونم وقتی سوالی ازشون پرسیده میشه واکنششون چه جوریه؟
2.از مواجهه با آدم های مودی می ترسم(نمونه بارز: خانم ح.ت دانشجوی نمونه ی کلاس فرانسه!!!!!)
3.از نگهبان های دم در می ترسم در حالی که هیچ وقت برخورد بدی با شخص من نداشتن اما از نوع شغلشون می ترسم.(یه جور ترس با نفرت) از اینکه آدم هر لحظه منتظره که یکیشون پاچه ات رو بگیره(فک نکنم آقایون این مشکل رو داشته باشن چون خدا رو شکر تفسیر حجاب فقط مال بانوانه و آقایون اگه با لباس خواب هم بیان دانشکده کسی چیزی بهشون نمیگه احتمالا!)
4.شاید گفتنش درست نباشه اما بین همکلاسی ها هم از مواجه با تعداد نسبتا زیادی از آقایون می ترسم چون هر جا منفعتشون باشه همون جا هستن و عقیده شخصی ثابتی ندارن.دشمناشون که سهله،معلوم نیست کی دوستاشون و ماها که همکلاسی هاشون هستیم رو به منفعتشون می فروشن!از این بی ثباتی شخصیتی شون می ترسم(اینم یه جور ترس همراه با انزجاره)
5.کلا در مواجهه با هر محیطی که احساس کنم تحت نظر و تحت کنترل هستم تا بخوان مچم رو بگیرن یا ازم سوتی بگیرن هم منو می ترسونه!
(خب الان به این نتیجه رسیدم من خیلی وضعم خرابه و با این همه ترس روانپزشک لازمم!!!) ;-)
6.اینم می خواستم بگم بعد دیدم دیگه از حوزه دانشکده خارج میشه نگفتم!
ولی خب کلا این ترس هایی که گفتم هیچ کدومش فلجم نمی کنه! یا بهم حس تنفر میده یا بی تفاوتی یا انگیزه واسه مبارزه کردن باهاش!
حالا منظورت از ترس همین مدل ترس ها بود دکتر;-)؟اصلا اینا هم ترس حساب میشن؟
یا ترس حتما باید تو حوزه ترس از سوسک و تاریکی و تنهایی باشه؟
(واااای!الان که دوباره خوندم بیشتر به عمق فاجعه پی بردم.چه قدر تو وجودم از این ترس های مزخرفه!)

شیوا گفت...

سلام بردیا!اولا که باید اومدنت به جمع نویسنده ها رو خوش آمد بگم!:)
خب اینجور که سارا میگه دانشکده ما که دیگه کم کم داره تبدیل به تونل وحشت میشه!!:))
یک پدیده ای هست در دستشویی طبقه 2 خواهران!یک عدد کفتر چاهیه!اومده اونجا لونه کرده!!فکر کن چه جایی!من اولین بار که رفتم دیدم ایشون نشستن اونجا زل زدن به ما یه سکته زدم!!:))
اما در کل نمی تونم بگم از چیزی تو دانشکده می ترسم!ترس نه!اما چیزها و به خصوص آدمای زیادی هستن که وجودشون منو آزار میده.خب این دیگه بحثش جداست و به ترس ها مربوط نمیشه:)

بردیا گفت...

سلام ، اول از شما خانم ها که نویسندگان متقدم وبلاگید تشکر می کنم که علت تامه ی دلگرمی هستید برای نویسنده ی جدید .
راستی شیوا اون کفتره که گفتی منم ملاقات کردم ولی تا منو دید رفت با اینکه کلی تعارف کردم .
ترس من : گاهی از قدک می ترسم یا همیشه می ترسم درس بیگ زاده رو نفهمم .
گاهی از بعضی ها که چپ چپ نگاهم می کنن می ترسم !! (البته اشکال از منه ان شاء ...). بعد از تصادفم گاهی می ترسم برای پام مشکل درست شه و نتونم بیام سربالایی رو .
ترس اصلیم اینه که کسی من رو نفهمه !

ناشناس گفت...

چیز ترسناک که چه عرض کنم ولی خوب مسائل جالب تا دلت بخواد تو دانشگاه وجود داره....البته این کلمه جالب داستان داره.

فروغ گفت...

هاها شیوا باحال گفتی
من کلا از پرنده جماعت وحشت دارم
ترسناک ترین چیز تو دانشگاه همون حالت دایره واره بین طبقاته که مثل یه دالانه ولی معماریش باحاله
اصولا هرچیز ترسناکی جذابه !
و وحشت اورترین چیز اینه که وقتی داری تو محوطه راه میری و از 5 دقیقه ی مونده به شروع کلاست نهایت استفاده رو میکنی یه حراستی بهت
گیر بده چرا میخندی !
آره اینظوریه !

mohammad گفت...

سلام به بردیا وباقی دوستان!
تو دانشکده چیز ترسناکی ندیدم ولی به قول اشکان محیط جالبیه!فقط بعضیا قیافه هاشون ترسناکه که زیاد مهم نیست...
ممنون از مطلب خوبت

سارا گفت...

راستی بردیا این جریان ترس از اینکه واسه پات مشکل پیدا بشه و نتونی خدای نکرده سربالایی رو بیای بالا رو 100% شوخی کردی دیگه؟؟؟!
دوستان دقت کنین که امروز من و شیوا زودتر از بردیا از در بالا وارد دانشگاه شدیم!بعد دیدیم بردیا از کنار ما رد شد و از ما جلو زد.بعد دیدیم بردیا هی داره دورتر و دورتر میشه.بعد دیدیم بردیا پرواز کرد.بعد دیدیم تبدیل به یه نقطه سیاه شد و از دیدرس ما خارج شد!
دقت داشتین که من و شیوا اصلا زودتر از بردیا وارد دانشگاه شده بودیم اما وقتی ما رسیدیم دانشکده بردیا دیگه کاراشو کرده بود و داشت بر می گشت پایین;-)
(این قضیه یه کم اغراق داشت اما اصل قضیه که بردیا داشت جوری این سربالایی رو میرفت که انگار سرپایینی باشه کاملا جدیه!شاهد هم دارم.هم خود بردیا هم شیوا!)
من اگه جای تو بودم از این می ترسیدم که یکهو وسط این سربالایی پاهام رو زمین بند نشه و پرواز کنم!;-)

شیوا گفت...

بله من شاهد بودم و کلی هم اعتماد به نفسمو از دست دادم!!
راستی من فک می کردم اون کفتره فقط تو دستشویی خواهرانه؟البته بردیا فک کنم کفتر نر میاد دستشویی شما کفتر ماده میاد دستشویی ما!!بالاخره مملکت اسلامیه!!