دانشکده حقوق شهید بهشتی

۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

اهل دانشگاهم..............

اهل دانشگاهم
روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم
خرده پولی
سر سوزن هوشی.

دوستانی دارم بهتر از شمر و یزید
هم چو من مشروط

و اتاقی که در این نزدیکی است
پشت آن کوه بلند.



اهل دانشگاهم
پیشه ام گپ زدن است

گاه گاهی هم می نویسم تکلیف
می سپارم به شما
تا به یک نمره ناقابل بیست كه در آن زندانیست
دلتان زنده شود

چه خیالی، چه خیالی
خوب می دانم گپ زدن بیهودست
دانشم کم عمق است
خر زدن بیهودست.

اهل دانشگاهم
قبله ام آموزش
جانمازم جزوه
مُهرم میز
عشق از پنجره ها می گیرم
همه ذرات وجودم متبلور شده است.



درسهایم را وقتی می خوانم
که خروس می کشد خمیازه
مرغ و ماهی خوابند.

اوستاد از من پرسید
چند نمره می خواهی از من؟
من از او پرسیدم
دل خوش سیری چند؟

چیزها دیدم در دانشگاه
من گدایی دیدم در آخر ترم
در به در می گشت
یک نمره قبولی می خواست

من كسی را دیدم
از داشتن یک نمره ده
دم در پشتک می زد
در دانشگاه اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت.
دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد.
اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت.
اتوبوسی دیدم که کسی از روزنه پنجره می گفت «کمک»!

دیدم
سفر سبز چمن تا کوکو
بارش اشک پس از نمره تک
جنگ آموزش با دانشجو
جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا
جنگ نقلیه با جمعیت منتظران
حمله درس به مُخ
حذف یک واحد به فرماندهی رایانه
فتح یک ترم به دست ترمیم،
قتل یک نمره به دست استاد
مثل یک لبخند در آخر ترم
همه جا را دیدم.

چیزها دیدم در دانشگاه
من گدایی دیدم در آخر ترم
در به در می گشت
یک نمره قبولی می خواست

من كسی را دیدم
از داشتن یک نمره ده
دم در پشتک می زد
در دانشگاه اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت.
دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد.
اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت.
اتوبوسی دیدم که کسی از روزنه پنجره می گفت «کمک»!

دیدم
سفر سبز چمن تا کوکو
بارش اشک پس از نمره تک
جنگ آموزش با دانشجو
جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا
جنگ نقلیه با جمعیت منتظران
حمله درس به مُخ
حذف یک واحد به فرماندهی رایانه
فتح یک ترم به دست ترمیم،
قتل یک نمره به دست استاد
مثل یک لبخند در آخر ترم
همه جا را دیدم.

اهل دانشگاهم!
اما نیستم دانشجو.
کارت من گمشده است.
من به مشروط شدن نزدیکم
آشنا هستم با سرنوشت همه ی همسفران
نبضشان را می گیرم

هذیانهاشان را می فهمم
من ندیدم هرگز یک نمره بیست

من ندیدم که کسی ترم آخر باشد


من در این دانشگاه چقدر مضطربم
من به یک نمره ناقابل ده خشنودم
و به یک مدرک قناعت دارم.

من نمی خندم اگر دوست من می افتد.
و نمی خندم اگر موی سرم می ریزد

من در این دانشگاه
در سراشیب كسالت هستم

خوب می دانم استاد
كی كوئیز می گیرد
اتوبوس کی می آید
خوب می دانم برگه حذف کجاست

سایت و رایانه آن مال من است
هر کجا هستم باشم
تریا، نقلیه، دانشكده از آن من است

چه اهمیت دارد، گاه اگر می روید خار بی نظمی ها
رختها را بکنیم
پی ورزش برویم
توپ در یک قدمی است

و نگوییم که افتادن مفهوم بدی است!

و نخوانیم کتابی که در آن فرمول نیست.

و بدانیم اگر سلف نبود همگی می مردیم!
و بدانیم اگر جزوه استاد نبود همه می افتادیم!

و نترسیم از حذف
و بدانیم اگر حذف نبود می ماندیم.

و نپرسیم کجاییم و چه کاری داریم

و نپرسیم كه در قیمه چرا گوشت نبود
اگر بود چرا یخ زده بود

كار ما نیست شناسایی مسئول غذا
كار ما نیست شناسایی بی نظمی ها
كار ما نیست شناسایی هردمبیلی!
كار ما نیست جواب غلطی تحمیلی

كار ما شاید اینست كه در مركز پانچ
پی اصلاح خطاها برویم

کار ما شاید این است که در حسرت یک صندلی خالی،
پیوسته شناور باشیم.

بد نگوییم به استاد اگر نمره تک آوردیم.

كار ما شاید این است
كه مدرک در دست
فرم بی‌گاری یک شركت بی‌پیكر را
پر بكنیم

اهل دانشگاهم
جیب‌هایم خالی ست
پدری دارم
حسرتش یک شب خواب!

و خدایی كه مرا كرده جواب.

خوب می‌فهمم سهم آینده ی من بی‌كاریست

من نمی‌دانم كه چرا می‌گویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بی‌كار
وچرا در وسط سفره ما مدرک نیست!

((چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید))

باید از آدم دانا ترسید!
باید از قیمت دانش نالید!

وبه آنها فهماند كه من اینجا فهم را فهمیدم

من به گور پدر علم و هنر خندیدم!

اهل دانشگاهم
روزگارم در شک نيست
گاهگاهی واحدی می افتم
تا به قول اساتيد قوی پايه شوم

من به آغاز امتحان نزديکم
جزوه ها مي گيرم تا که زيراکس بزنم
درس بايد خواند، حفظ بايد کرد

نمره ها را زده اند

۵ پيدا بود و ۱۰
۲ پيدا بود و يکی هم ۱۱

من به اندازه يک اپسيلون
آرزو ميکردم که
۱۲ ترمه شوم

چه خيالی که اميدی عبث است

درس بايد خواند، حفظ بايد کرد

نمره های اندک

آه .... بچه ها در حسرت

حسرت پاس همان درسی که باز هم افتاده اند
بچه ها پخش و پلا
در همه جای حياط

جمعيت انبوه است
بوی مشروطی ها
يک نفر مي گريد.....

و بسی جالب بود که کسی می خندد !

خوب می‌فهمم سهم آینده ی من بی‌كاریست

من نمی‌دانم كه چرا می‌گویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بی‌كار
وچرا در وسط سفره ما مدرک نیست!

((چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید))

باید از آدم دانا ترسید!
باید از قیمت دانش نالید!

وبه آنها فهماند كه من اینجا فهم را فهمیدم

من به گور پدر علم و هنر خندیدم!

(ببخشید اگه زیاد شد)

۱۳ نظر:

سارا گفت...

خیــــــــــــــــــــــــــــــــلی خنده دار بود!
یعنی رسما یه جاهاییش قهقهه زدم!مرسی!
این تیکه اش فوق االعاده بود.یعنی من که با تمام وجود این بخشش رو درک کردم:
چیزها دیدم در دانشگاه
من گدایی دیدم در آخر ترم
در به در می گشت
یک نمره قبولی می خواست


من كسی را دیدم
از داشتن یک نمره ده
دم در پشتک می زد
در دانشگاه اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت.
دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد.
اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت.
اتوبوسی دیدم که کسی از روزنه پنجره می گفت «کمک»!

محمد حسين گفت...

باريك الله به بروبكس به خصوص به رفيق خوب و گلم محمد عزيز با اين شعر نازو خوشگلش
پاينده باشين دوستان :)


aaaaaaaaaaaaaaaaaaaa
باورم نميشه اون يارو اينگيلسيه نيومده تا هي فونت عوض كنيم؛ مرسي چه تغييرات خوبي دادي سارا جان
تبارك الله

شیوا گفت...

واااااااااااي خيلي باحال بود!
اين شعرو كي گفته؟ميشه بگين لطفا؟من خودم كه پشت كنكور بودم يه چيزي خيلي كوتاه تر از اين در وصف كنكوريا گفته بودم....يادش بخير....:)

سارا گفت...

شیوا جان تا جایی که من میدونم این شعر خیلی وقته تو اینترنت و خصوصا توی وبلاگ های دانشجویی پخش شده.شاعرش مشخص نیست!
البته باز ممکنه خود امین بهتر بتونه توضیح بده.شاید منبع اصلی این شعر رو بشناسه

amin گفت...

سلام.شیوا این شعر تو آدرس pnugroup.blogfaهست.برو اونجا تو بخش طنزش میبینیش.

محمد حسين گفت...

اين شعر محمد.ن هستش ؛اگه نيس حتما يه اتفاقاتي خارج از روال اداري افتاده :D

سارا گفت...

شیوا حالا چه شعری گفته بودی؟بذار تو بلاگ ما هم مستفیض شیمD:

جواد گفت...

دمت گرم داش امین خیلی با حال بود

حقوق 88 بابلسر گفت...

سلام.
خيلي پستت باحال بود .درد دانشجورو خوب گفتي .ما دانشجوهاي بابلسر هم درگير همينجور مشكلاتيم .بيچاره دانشجو چه مشكلاتي كه نداره.به اميد روزي كه هر دانشجويي از وضعش راضي باشه.

نگار گفت...

سلام
جالب بودودر واقع يه طنزرئال
دستتون درد نكنه

اميدوارم وبلاگ امسال جنب وجوش خودش داشته باشه

شیوا گفت...

سارا شعرم خیلی کوتاهتر از این بود.باید بگردم پیداش کنم بعدا به خودت میدم :)

ناشناس گفت...

من دانشجو حقوق تهران مركزم بابا شما چه وقتايي كه نداريد . ما همش كله تو كتابيم وقت وبلاگ مبلاگ نداريم. خووووووووووووووش به حالتون
مليسا

ناشناس گفت...

من دانشجوی حقوق عمومی ورودی امسالم . خیلی با حال بود.کاش بچه های گروه ما هم تو وبلاگشون به جزمطلب درسی چیزی دیگه ای هم میذاشتن.